نام کتاب : بزرگ زنان صدر اسلام نویسنده : حیدری، احمد جلد : 1 صفحه : 182
اى حبشيّه، ما در هجرت بر شما سبقت گرفتيم (وافتخار هجرت
نصيب ما شد و شما محروم شديد). او درجواب عمر گفت: به خدا قسم! راست گفتى.
شما با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديد و آن حضرت
گرسنگانتان را سير مى كرد و جاهلانتان را احكام شريعت مى آموخت، در حالى كه ما تبعيد
شدگانى دور از وطن بوديم. به خدا قسم! خدمت پيامبر مشرف خواهم شد و كلام تو را به او
خواهم گفت. سپس به خدمت رسول خدا رسيد و شماتت و فخرفروشى عمر را ياد آور شد. پيامبر
جواب داد: آن كس كه چنين گفت، دروغ گفته است. شما دو هجرت كرديد، هجرتى به سوى نجاشى
و هجرتى به سوى من، در حالى كه ديگران يك هجرت كردند. [1]
يك سال پس از بازگشت از حبشه، جنگ موته رخ داد جعفر بن
ابى طالب، شوهر اسماء به عنوان فرمانده سپاه به جبهه رفت و شهيد شد.
اسماء گويد:
در صبح روز شهادت جعفر، من چهل پوست دباغى كردم، علاوه
برآن، آرد خمير نموده و بچه هايم را شستشو داده و نظيف كرده بودم كه رسول خدا صلى الله
عليه و آله به خانه ما آمد و فرزندان جعفر را خواست. فرزندان را خدمت ايشان بردم. ديدم
آنها را به سينه خود چسباند و بوييد و اشك از ديدگانش جارى شد.
عرض كردم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله دست يتيمى
بر سر آنها مى كشيد، مگر از جعفر خبرى به شما رسيده است. پيامبر كه از عقل و فهم من
متعجب شده بود، فرمود: آرى، امروز شهيد شد. من گريان شدم. پيامبر فرمود: اى اسماء!
گريه مكن و بدان كه خداوند به من خبر داده كه جعفر را دو بال از ياقوت قرمز است تادر
بهشت به هر جا كه بخواهد پرواز كند. عرض كردم: اى