نام کتاب : بزرگ زنان صدر اسلام نویسنده : حیدری، احمد جلد : 1 صفحه : 236
سيدالوصيين كه سرش را براى امير المؤمنين يزيد آورده ام.
امّ كلثوم جواب داد:
اى لعين، فرزند لعين! خاك بر دهانت! لعنت خدا بر گروه
ستمگران! تو به كشتن كسى افتخار مى كنى كه جبرئيل و ميكائيل در گهواره ذكر خواب براى
او مىگفتند: كسى كه اسم او بر سرا پرده عرش پروردگار نوشته شده است و كسى كه خدا،
پيامبران مرسل را به جدّ او ختم كرد و به وسيله پدرش مشركان را ريشه كن نمود. پس كجاست
مثل جدّ من، محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و پدرم على مرتضى عليه السلام و مادرم
فاطمه زهرا عليها السلام؟» خولى گفت: «تو هرگز از شجاعت سربرنتابى، زيرا دختر مرد شجاعى
هستى.» [1]
ج- عفت
وقتى اسرا را به شام وارد مىكردند، مردم براى نظاره آنها
جمع شده بودند. امّ كلثوم به شمر رو كرد و گفت:
ما را از دروازهاى كه مردمان كمترى آنجا اجتماع كردهاند
وارد كن و بگو سرهاى شهدا را از ميان محملها دور كنند تا مردم به نظاره سرها مشغول
شوند و كمتر به حرم رسول خدا بنگرند.
شمر، كه مقصود آن بانو را فهميد، به خاطر سرشت ناپاكى
كه داشت بر عكس عمل كرد. [2]
امّ كلثوم هنگام ورود به مدينه با خواندن اشعارى به بيان
واقعه كربلا پرداخت. [3]