نام کتاب : بزرگ زنان صدر اسلام نویسنده : حیدری، احمد جلد : 1 صفحه : 267
در اين جنگ، پايدار مانده و از رسول خدا دفاع كردند. [1]
وقتى كه مسلمانان فرار كردند، فرزند نسيبه نيز اراده فرار
كرد. مادر، متوجه شد و فرياد زد: «فرزندم! كجا فرار مى كنى؟ آيا از خدا و رسول او مى
گريزى؟» فرزند، از اراده اش برگشت كه ناگهان، مردى بر او حمله برد و او را به شهادت
رساند. نسيبه بدون اينكه اظهار سستى كند، شمشير فرزندش را برداشت و قاتل را با يك
ضربه سخت از پا در آورد و به خاك هلاكت نشاند.
پيامبر با مشاهده اين واقعه، فرمود: «اى نسيبه! خدا به
تو بركت دهد.» نسيبه در اين جنگ، خود را سپر رسول خدا قرار داد. از اين رو جراحات فراوانى
برداشت. [2]
«عبدالله» فرزند نسيبه گويد:
در جنگ احد حضور داشتم و از پيامبر دفاع مى كردم كه ناگاه
آن حضرت، متوجه زخمى سخت بر كتف مادرم شد و فرمود: مادرت، مادرت را درياب؛ زخمش را
ببند. خداوند، به خانواده شما خير و بركت دهد. مقام مادرت از مقام فلان و فلان، و مقام
ناپدرى ات (شوهر نسيبه) از مقام فلان و فلان، و مقام خودت از مقام فلان و فلان، بهتر
است. خداوند شما را رحمت كند.
نسيبه عرض كرد: «از خداوند بخواه، تا ما همنشينان و رفيقان
شما در بهشت باشيم.» حضرت فرمود: «پروردگارا، ايشان را دوستان من در بهشت قرار بده.»
مادرم پس از شنيدن اين دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: از اين پس، در دنيا هر
چه به سرم بيايد مهم نيست. [3]