نام کتاب : بزرگ زنان صدر اسلام نویسنده : حیدری، احمد جلد : 1 صفحه : 329
مدعى امامت پنهان باشد. (بلكه همه چيز رابه اذن خدا مى
داند و بر هر كارى قادر است.)
حبابه مىگويد: از خدمت امام مرخص شدم و اين قضيه گذشت
تا آن كه حضرت على عليه السلام به شهادت رسيد. پس از شهادت آن حضرت نزد امام حسن عليه
السلام رفتم. او جاى پدرش نشسته بود و مردم سؤالات دينى خود رااز او مى پرسيدند. وقتى
آن حضرت مرا ديد، فرمود:
آن سنگ ريزه اى را كه پدرم مهر خويش رابر آن زد، بياور.
سنگ ريزه را به امام دادم و آن حضرت همانند پدر بزرگوارش مهر خويش را بر آن نهاد و
به من داد. پس از شهادت امام حسن عليه السلام خدمت امام حسينرسيدم، در حالى كه در
مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. وقتى كه نظرش به من افتاد، مرا پيش خود طلبيد
و فرمود:
بدون شك براى امامت، دليل لازم است و تو حتماً آن دليل
را مىطلبى؟ عرض كردم: بلى اى آقاى من! فرمود: آن سنگ ريزه اى را كه پدر و برادرم مهر
خويش را بر آن زدند، بياور.
سنگ ريزه را به دست امام حسين عليه السلام دادم و آن حضرت
مهر خود را بر آن سنگ ريزه زد، همچنان كه حضرت امير عليه السلام انجام داد. پس از شهادت
امام حسين عليه السلام منتظر بازگشت امام سجاد عليه السلام از شام بودم. در آن زمان،
پيرى مرا دريافته بود و سنم به 113 رسيده و بدنم دچار رعشه بود.
خدمت امام سجاد عليه السلام رسيدم، در حالى كه آن حضرت
مشغول نماز و غرق در عبادت بود و پيوسته ركوع و سجود به جا مى آورد. من مأيوس شدم كه
ناگاه آن حضرت با انگشت سبّابه، به من اشاره فرمود و در همان
نام کتاب : بزرگ زنان صدر اسلام نویسنده : حیدری، احمد جلد : 1 صفحه : 329