نام کتاب : تاريخ اسلام در عصر امامت على نویسنده : پژوهشکده سپاه پاسداران جلد : 1 صفحه : 114
مىكند و
دل مؤمنان را شفا مىبخشد و زنگ از قلوبشان مىزدايد.» [1] برگشتم.
ديدم
اميرمؤمنان عليه السلام است. سپس به من فرمود: چه كسى از ما با دشمن جنگيد؟ عرض
كردم: پسر برادر شما عبّاس. حضرت به وى فرمود: مگر تو و ابن عبّاس را از جنگ نهى
نكردم؟ گفت: چرا ولى دشمن، مرا به مبارزه دعوت كرد. فرمود: اگر از پيشوايت اطاعت
مىكردى شايستهتر بود تا اينكه به دعوت دشمن پاسخ گويى. آنگاه از خدا خواست از
لغزش عبّاس بگذرد و پاداش جهاد به وى عطا فرمايد.»
كشته شدن
«غَرّار» معاويه را به شدت ناراحت كرد. دو نفر از طايفه «لَخْم» طبق فرمان معاويه
و وعده جايزه، «عبّاس بن ربيعه» را به مبارزه طلبيدند. ولى اميرمؤمنان عليه السلام
به وى اجازه نداد و فرمود: معاويه دوست دارد كسى از بنىهاشم را زنده نگذارد.
آنگاه خود لباس و سلاح عبّاس را پوشيد و بر اسب او سوار شد و به سوى آن دو آمد و
آنان را به هلاكت رسانيد. پس از آن، سلاح عباس را به وى برگرداند و فرمود: هر كس
تو را براى مبارزه طلب كرد نزد من بيا. [2]
اين
داستان مىرساند كه اميرمؤمنان عليه السلام نسبت به بنىهاشم به ويژه خاندان رسالت
عنايت و توجّه خاص داشته و در حفظ جان آنان كوشش مىكرد. چنانكه در بحران جنگ وقتى
تيرها بر آن حضرت مىباريد، و فرزندان آن بزرگوار خود را هدف تيرها قرار مىدادند
امام عليه السلام اين كار را دوست نمىداشت، خود پيشتر مىرفت و تيرها را با دست
به اين سو و آن سو مىانداخت. [3]