در حالى
كه قسمت مركزى لشكر اسلام همچنان در قلب سپاه دشمن به نبردى سخت پرداخته بود؟ جناح
راست بر اثر تهاجم سخت «حبيبِ بنِ مَسْلَمَه» عقب نشستند و پا به فرار گذاشتند.
اميرمؤمنان عليه السلام چون چنين ديد به مالك فرمان داد: «به سوى اين فراريان برو
و به آنان بگو: از مرگ به كجا مىگريزيد، آيا به سوى حياتى كه ناپايدار است؟» مالك
به سوى فراريان رفت و چند بار فرياد زد: مردم! من مالكم. ولى كسى به او توجّه
نكرد.
چون او
را بيشتر به نام «اشتر» مىشناختند. لذا وقتى فرياد زد: مردم! من مالك اشتر هستم
فراريان برگشتند و اطراف او را گرفتند.
مالك با
سخنان خويش بار ديگر آنان را براى رزم آماده كرد. سپس قبيله «مَذْحِجْ» را كه
افرادى سلحشور و جنگجو بودند به طور خصوصى دعوت كرد و از آنان خواست مردانگى كنند
و دشمن را عقب نشانند. همه آنان اعلام آمادگى كردند و گفتند: در فرمان تو هستيم.
طايفه «هَمْدان» كه بالغ بر هشتصد تن مىشدند و همچنين عدهاى از خردمندان و
پرواپيشگان و وفاداران، نزد «اشتر» بازگشتند و ديگر بار جناح راست سپاه منظّم
گرديد. چندان كه به هر نيرويى يورش مىبردند از ميان مىرفت و نابود مىشد [1] در
نتيجه حملات سخت و شديد آنان دشمن وادار به عقب نشينى شد.
سرزنش فراريان
اميرمؤمنان
عليه السلام پس از آنكه فراريان بازگشتند، براى جلوگيرى از تكرار اين عمل خطاب به
آنان فرمود:
«من، هم
چابكى و دلاورى شما را ديدم و هم سر بر تافتنتان را از صفوف ديگر سربازان. اهل
«شام» كه جفاكارانى بدخو و فرومايه و عربهاى باديهنشين هستند، شما را گريزاندند؛
در حالى كه شما برازندگان و نخبگان عرب و