شهادت
«عمّار ياسر» و «هاشم مِرْقال» هر چند اميرمؤمنان عليه السلام و يارانش ر ا متأثر
كرد؛ بگونهاى كه در سوگش گريست و شعرى سرود كه:
«اى
مرگى كه رهايم نخواهى كرد، مرا نيز راحت كن. زيرا تمام دوستانم را از من گرفتى،
مىبينم دوستانم را خوب مىشناسى. گويا به كمك راهنما به سراغشان مىروى.» [2]
ولى مرگ
وى چهره باطل را نيز بر مَلا ساخت و روحيّه جمعى از سپاهيان شام را متزلزل كرد؛
چندان كه عدهاى از آنان، از جمله عبداللَّه بن سُوَيْد- با يادآورى حديثى كه رسول
خدا صلى الله عليه و آله درباره عمّار فرموده بود- باغى و باطل بودن معاويه برايشان
آشكار شد و از يارى او دست كشيدند و به اميرمؤمنان عليه السلام پيوستند.
شهادت
عمّار بقدرى وضع سپاه دشمن را متزلزل كرد كه عمروعاص مجبور شد براى خنثى كردن آثار
آن، دست به نيرنگ و دروغپردازى زند. از اين رو اعلام كرد: «قاتل عمّار ما نيستيم؛
بلكه قاتل او على است كه او را به جبهه و جنگ كشانده است.»
معاويه
نيز به جرم اينكه عمروعاص درباره عمّار حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل
كرده و با اين كار، سپاه شام را به تباهى كشانده است، او را مورد سرزنش قرار داد و
گفت: مردم شام را عليه من شوراندى! آيا لازم است هر چه از رسول خدا صلى الله عليه
و آله شنيدهاى بيان كنى؟
گفت:
«من چه
مىدانستم روزى جنگ صِفّين رخ خواهد داد. آن روز كه اين حديث