معاويه و
عمروعاص پس از تحمّل شكستهاى مكرّر از ناحيه سپاهيان اسلام به اين نتيجه رسيدند كه
توان مقاومت در برابر اميرمؤمنان عليه السلام را ندارند و به همين زودى با شكست
قطعى رو به رو خواهند شد؛ از اين رو براى رهايى از جنگ و حفظ موقعيّت موجود، تلاش
پىگيرى را آغاز كردند. نخست براى برخى از سران عراق پيام فرستادند و درخواست
متاركه جنگ كردند. معاويه به برادرش «عُتْبه» كه مردى فصيح بود دستور داد با
«اشْعَثِ بن قَيْس» از سپاه امام عليه السلام ملاقات كند و او را در مورد پايان
دادن به جنگ متقاعد سازد.
«عتبه»
با «اشعث» ملاقات كرد. نخست از او تجليل كرد و گفت: «تو رئيس مردم عراق و يمن هستى
و ضمن اينكه با عثمان وصلت داشتى، فرماندار او نيز بودى تو برخلاف ساير ياران على
عليه السلام صرفاً به انگيزه حميّت و غيرت طايفگى با شاميان مىجنگى.
در پايان
خواسته خود را مطرح كرد و گفت: جنگ به جاى بدى رسيده است ما از تو نمىخواهيم على
را رها كنى؛ ليكن خواستاريم جنگ را به آخر رسانى و از نابودى سپاهيان جلوگيرى كنى.
«اشعث»
ضمن پاسخ به تعريف و تمجيدهاى «عتبه» سخن او را كه جنگ وى با مردم شام بر اساس
ايمان و عقيده نيست، تأييد كرد و گفت: «حمايت من از اهل عراق براى اينست كه هر كس
بايد از خانه خود دفاع كند.» در مورد پايان دادن به جنگ نيز جواب منفى نداد و گفت:
«نظرم به زودى اعلام مىشود». [1]
«عتبه»
در اين ملاقات، موفق شد زمينه تمايل به صلح را در اشعث به وجود آورد و او را براى
پذيرش پيشنهادها و طرحهاى بعدى و اجرا و تبليغ آنها در ميان سپاهيان عراق به عنوان
يك عامل با نفوذ، آماده سازد.
معاويه
علاوه بر اينكه دستور داد جريان ملاقات «عتبه» با اشعث و حرفهايى كه ميان آن