نام کتاب : تاريخ اسلام در عصر امامت على نویسنده : پژوهشکده سپاه پاسداران جلد : 1 صفحه : 131
آنان از
نيرنگ دشمن فرمود:
«بندگان
خدا! همچنان پيش رويد و راستى و درستى را در جهاد با دشمن از دست ندهيد. همانا
معاويه و عمروعاص و ابن ابىمُعَيْط ، اهل دين و قرآن نيستند. من بهتر از شما آنان
را مىشناسم. از كودكى تا بزرگىشان با آنان معاشرت داشتهام. بدترين كودكان و
بدترين مردان بودند. آنان از اين جهت كه قرآن را مىشناسند و بدان عمل مىكنند آن
را بر نيفزاشتند بلكه از روى نيرنگ و نفاق چنين كردند.» [1]
اميرمؤمنان
عليه السلام پيش از اين، در نامهاى به معاويه، اين صحنه را پيش بينى كرد و فرمود:
«گويا
مىبينم به همراه پيروانت بر اثر ضربات كوبنده و تحمّل كشتار فراوان و درماندگى
حتمى، مرا به كتاب خدا دعوت مىكنى. با اينكه آنان (دعوت كنندگان يا كافرند يا
منافق و يا روگردان از حقّ» [2]
از اين
رو براى خنثى كردن توطئه دشمن و بيدار كردن افكار دو سپاه، در آغاز رو در رويى دو
طرف، «سعيد» را به همراه قرآن به سوى شاميان فرستاد و آنان را به حكومت قرآن دعوت
كرد.
اختلاف نظر در سپاه عراق
سخنان و
هشدارهاى اميرمؤمنان عليه السلام جز در عدّهاى اثر نبخشيد و اكثريت، لجاجت
ورزيدند و به ترك جنگ اصرار داشتند و فرياد مىزدند: «جنگ، ما را خورد. مردان، همه
كشته شدند؛ دعوتشان را بپذير! از ميان رفتيم».
در رأس
طرفداران ادامه جنگ مالك اشتر بود، او چنين استدلال مىكرد:
«معاويه
نيروى جايگزين ندارد؛ در حالى كه شما نيروى نظامى فراوان و با نشاط در اختيار
داريد. و اگر معاويه نيروى شما را داشت توقّف نمىكرد».
دومين
نفر «عِدَىّ بنِ حاتم» بود كه گفت:
«هر چند
عدّهاى از ما كشته و مجروح شدهاند ولى چون مدافع حقيم پايدارتر