نام کتاب : تاريخ اسلام در عصر امامت على نویسنده : پژوهشکده سپاه پاسداران جلد : 1 صفحه : 169
پس از
اين فرمانِ فريبكارانه، مردم را به جلسه نيايش فرا خواند تا براى نابودى مالك دعا
كنند تا در صورت كارگر شدن نيرنگش بتواند مردم را اغفال كند كه دعاى شما اين كار
را كرد.
مالك چون
به «قُلْزُم» رسيد، شخص مأمور [1] نزدش آمد و از او دعوت كرد بر او وارد شود. مالك
پذيرفت. ميزبان آن قدر از اميرمؤمنان عليه السلام و حكومت او سخن گفت كه اعتماد
مالك را به خود جلب كرد و سرانجام سفرهاى گسترد و شربتى از عسل كه با سمّى
مُهْلِك ممزوج بود در آن گذارد. مالك از آن خورد و پس از مدّت كوتاهى از پاى
درآمد. [2] شهادت مالك اميرمؤمنان را سخت ناراحت و معاويه را خوشحال ساخت.
سخنان هر
يك از آن دو پس از شهادت مالك گوياى عظمت فاجعه است.
عدهاى
از سران قبيله «نَخَعْ» براى عرض تسليت به حضور امام عليه السلام رسيدند. آنان حال
آن حضرت را چنين توصيف كردهاند:
«او از
شهادت مالك سخت ناراحت بود و فرمود: پاداش مالك با خدا باد. چه مالكى! به خدا
سوگند اگر از كوه ساخته شده بود يكتا و ممتاز بود، و اگر از سنگ بود سرسخت و محكم
بود. هيچ مَركبى نمىتوانست از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرندهاى به اوج آن
راه نمىيافت.» [3]
معاويه
دشمن سرسخت مالك، هنگامى كه خبر فوت او را شنيد گفت:
«على
عليه السلام دو دست داشت يكى در جنگ صفين قطع شد و آن عمّار بود و ديگرى امروز كه
مالك اشتر است.» [4]
لشكر كشى به مصر
معاويه
پس از اينكه متوجّه شد ارتش عراق از فرمان امام عليه السلام تخلّف كرده، روش
[1] -صاحب
الغارات اسم او را «خراخر» آورده است. (الغارات، ج1، ص
259