نام کتاب : تاريخ اسلام در عصر امامت على نویسنده : پژوهشکده سپاه پاسداران جلد : 1 صفحه : 171
آنگاه بر
فراز منبر رفت و فرمود:
«فرزند
«نابغه» [1] با سپاه انبوهى بر مصر يورش برده است. هم اينك «محمد بن ابىبكر» و
ديگر برادران مصرى شما نياز به كمك دارند. هرچه زودتر به فريادشان برسيد، مبادا
مصر را از دست شما بگيرند. مصر اگر در دست شما باشد موجب عزّت شما و ضعف دشمنانتان
خواهد بود، ميعادگاه ما فردا، اردوگاه «جَرَعه»» [2]
امام
عليه السلام پيش از ديگران به اردوگاه رفت و تا ظهر صبر كرد ولى مردم كمتر از صد
نفر آمده بودد. ناچار به كوفه بازگشت. چون شب شد سران قبائل را فراخواند و فرمود:
«خدا را
در برابر اين قضا و قدر كه مرا به شما مبتلا كرده است، سپا مىگويم.
اى گروهى
كه هرگاه فرمان دادم اطاعت نكرديد و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننموديد! براى
يارى كردن خويش و جهاد در راه حقّ خود منتظر چه هستيد؟ مرگ، يا ذلّت؟ آيا در ميان
شما دينى نيست كه شما را متحد سازد؟
و آيا
غيرتى نيست كه شما را بسيج كند؟ آيا شگفت آور نيست كه معاويه، جفاپيشگان پست را
فرا مىخواند و آنان بدون انتظار بخشش و كمكى متابعتش مىكنند؛ ولى من شما را- كه
بازماندگان اسلام و بقاياى مردميد- دعوت مىكنم، مخالفت مىكنيد. مرا تنها
مىگذاريد و پراكنده مىشويد!» [3]
سخنان
اميرمؤمنان عليه السلام غيرت «مالِك بن كعب» را برانگيخت. از ميان جمعيّت برخاست و
اعلام آمادگى كرد. امام به خدمتگزارش «سَعْد» دستور داد در ميان مردم بانگ زند و
همراه مالك به سوى مصر حركت كنند. پس از گذشت يك ماه حدود دو هزار نفر به گرد مالك
جمع شدند و به سوى مصر حركت كردند. پس از پنج روز پيمودن راه، نماينده حضرت على
عليه السلام به آنان ابلاغ كرد: «محمد بن ابىبكر شهيد شده است». مالك به دستور