نام کتاب : تاريخ اسلام در عصر امامت على نویسنده : پژوهشکده سپاه پاسداران جلد : 1 صفحه : 50
كار را
مكنيد، من وزير باشم بهتر، كه امير باشم» [1] آنان گفتند: «ما هرگز از تصميم خود
بر نمىگرديم و بايد با تو بيعت كنيم». [2] و از هر طرف براى بيعت به جانب او هجوم
آوردند.
خود آن
حضرت، چگونگى رو آوردن مردم را چنين توصيف مىكند:
«ناگهان
مردم همانند موهاى پر پشت يال كفتار، مرا احاطه كردند، بطورى كه حسن و حسينم
پايمال شدند و دو طرف جامهام در اثر ازدحام جمعيّت، پاره شد. مردم مانند گلّه
گوسفند كه بدون شبان مانده باشند، به سوى من روى آوردند.» [3]
ولى باز
امام عليه السلام از پذيرفتن بدون قيد و شرط خوددارى كرد و فرمود:
«تا
فردا صبح به شما مهلت مىدهم، برويد فكر كنيد، اگر حاظر شديد در مقابل حكومت من
تسليم باشيد. و از من پيروى از روش خلفاى پيشين را نخواهيد، با اين شرط، فردا صبح
در مسجد اجتماع كنيد، و گرنه هر كه را مىخواهيد انتخاب كنيد.»
روز بعد
مردم در مسجد اجتماع كردند. اميرالمؤمنين عليه السلام برفراز منبر رفت و فرمود:
«اى
مردم! ديروز از يكديگر جدا شديم، در حالى كه من از حكومت بر شما كراهت داشتم، ولى
شما اصرار ورزيديد كه به جز من كسى زمام امور شما را به دست نگيرد. آگاه باشيد كه
اختيار اموال شما (بيتالمال مسلمانان با من است.
بدانيد
كه من حقّ ندارم جداى از شما از آن، درهمى بردارم. اگر مىخواهيد من بر شما حكومت
مىكنم و گرنه مسؤوليت هيچيك از شما را نمىپذيرم.» [4]
پس از
پايان سخنان اميرمؤمنان عليه السلام، مردم فرياد زدند: «ما بر همان عهد ديروز
پايبند، و آماده بيعت هستيم و خدا را بر اين امر گواه مىگيريم.»
آنگه مانند
درياى متلاطم به خروش آمدند و براى بيعت هجوم آوردند. در پيشاپيش همه