responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 120

خود را اظهار نكرده بود- در حالى كه شمشيرى حمايل كرده بود و از شكار باز مى‌گشت وارد مسجد شد. (روش حمزه چنين بود كه پس از بازگشت از شكار، نخست براى طواف وارد مسجد مى‌شد، سپس به خانه خود مى‌رفت) پس از انجام طواف در بازگشت به خانه، كنيز «عبداللَّه بن جُدْعان»- كه شاهد آزار پيامبر (ص) توسّط ابوجهل بود- با او ديدار كرد و آنچه ديده بود به وى گفت. حمزه پس از اطمينان از گفتار او، با عصبانيّت و خشم وارد مسجد شد و به سراغ ابوجهل رفت، ديد او در ميان قريش نشسته. بر بالاى سرش ايستاد و كمان خود را بالا برد و محكم بر سرش فرود آورد، به گونه‌اى كه سرش شكافته شد.

سپس بر سرش نهيب زد:

«آيا تو به رسول خدا (ص) ناسزا مى‌گويى؟! در حالى كه من آيين او را پذيرفته‌ام و آنچه او مى‌گويد من هم مى‌گويم، اگر ميتوانى آنچه با او كردى با من نيز بكن!»

ابوجهل- كه سخت خود را باخته بود- با حالت تضرّع و خوارى گفت:

«او ما را نادان خواند و به خدايان ما توهين كرد و با پدرانمان مخالفت ورزيد.»

حمزه در پاسخ گفت:

«چه كسى از شما نادان‌تر است؟ در حالى كه سنگ را به جاى خدا مى‌پرستيد.

من گواهى مى‌دهم كه خدايى جز «اللَّه» نيست و گواهى مى‌دهم كه محمّد (ص) فرستاده اوست.»

مردانى از قبيله «بنى مخزوم» در صدد حمايت رئيس خود برآمدند، امّا ابوجهل كه دلاورى و شجاعت حمزه را خوب مى‌شناخت از آنان خواست تا او را رها كنند و در اين جريان خود را مقصّر دانست و گفت: اين من بودم كه به برادرزاده‌اش ناسزا گفتم. [1]


[1] . السيرة الحلبيّه، ج 1، ص 296-297

نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 120
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست