نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 146
آگاهى قريش
چون كار بيعت مسلمانان انصار با پيامبر (ص) به انجام رسيد،
شيطان فريادى كشيد:
«اى گروه قريش! محمّد و تازه مسلمانان از اوس و خزرج
در عَقَبَه عليه شما با يكديگر پيمان بستهاند.»
قريش چون اين ندا را شنيدند، سراسيمه و سلاح به دست به
سوى عَقَبَه روانه شدند.
رسول خدا (ص) به انصار دستور داد متفرّق شوند. آنان اظهار
داشتند: اى رسول خدا! اگر فرمان دهى با آنان مىجنگيم. فرمود: به جنگ مأمور نيستم.
گفتند: پس با ما به سوى مدينه بيا.
فرمود: منتظر فرمان خدا مىمانم.
عدّه زيادى از قريش در عَقَبَه گرد آمدند و خطاب به حمزه
و حضرت على (ع) كه با سلاح جلوى گردنه ايستاده بودند گفتند: «اين چه اجتماعى است كه
داشتيد؟»
حمزه گفت: اجتماعى در كار نبوده و كسى اينجا نيست؛ به
خدا قسم هر كس از اين عقبه بگذرد با شمشير من كشته خواهد شد. آنان ناچار بازگشتند.
[1] و چون صبح شد به تحقيق پرداختند و خبر را درست يافتند؛ از اينرو، در تعقيب يثربيان
برآمدند. در «اذاخِر» بر «سَعْدِ بن عُباده» و «مُنْذِربن عَمْرو» كه هر دو از نُقَبا
بودند دست يافتند. «مُنْذِرْ» از چنگشان فرار كرد. «سَعْد» نيز با وساطت «مُطْعِمِ
بن عَدِىّ» آزاد شد و به مدينه رفت.»
خطرناكترين توطئه قريش
انعقاد پيمان دفاعى بين پيامبر (ص) و مردم يثرب، قريش
را سخت نگران ساخت؛ از اين رو، براى جلوگيرى از نفوذ و گسترش اسلام، بر ميزان شكنجه
و آزار