نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 149
و (به يادآور) آن هنگامى را كه كافران با تو مكر كردند
تا تو را به زندان افكنند يا به قتل رسانند يا از (شهر) بيرونت كنند. آنها نقشه مىكشيدند
و خداوند هم چاره مىانديشيد و تدبير مىكرد و خداوند بهترين چارهجويان است.
در ساعت مقرّر، افراد مسلّح، خانه را به محاصره خود در
آوردند. «ابولَهَب» گفت:
«شب را نگهبانى مىدهيم و به هنگام صبح بر او يورش مىبريم.»
[1]
هدف او از اين پيشنهاد اين بود كه «بنى هاشم» ببينند كه
قتل رسول خدا (ص) به دست همه طوايف قريش انجام گرفته است.
پيامبر (ص) دستور داد رختخواب او را بگسترانند؛ سپس به
على (ع) فرمود:
«اى على! آيا حاضرى جانت را فداى من كنى؟»
عرض كرد: آرى، اى رسول خدا!
فرمود: بر بسترم بخواب و روانداز مرا روى خويش بينداز.
[2]
عرض كرد: اگر در بستر شما بخوابم آيا شما جان سالم بدر
مىبريد؟
فرمود: آرى.
على (ع) تبسّمى كرد و به شكرانه سلامتى رسول خدا (ص) سر
بر سجده نهاد و پس از آنكه سر از سجده برداشت گفت: «مأموريّتت را انجام ده، گوش و چشم
و دلم فداى تو.» [3]
على (ع) در بستر رسول خدا (ص) خوابيد و پيامبر (ص) در
حالى كه مشت خاكى برگرفته و بروى محاصره كنندگان پاشيد و آياتى از سوره «يس» [4] را
مىخواند