نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 166
«سَهْلِ بن حُنَيْف» جوان ديگرى بود كه در مدّت اقامت
پيامبر (ص) در «قُبا» بتهاى قومش را از خانه هايشان جمع مىكرد و به خانمى مىداد و
مىگفت به جاى هيزم از اينها استفاده كن. [1]
ناقه پيامبر (ص) در ميان شور و شادى استقبال كنندگان،
همچنان پيش مىرفت و از كوچههاى شهر مىگذشت تا در قطعه زمينى متعلق به دو كودك يتمى
كه تحت سرپرستى «مُعاذ بْنِ عَفْراء» [2] بودند، زانو زد. [3]
هر يك از انصار رسول خدا (ص) خواستند تا بر ايشان وارد
شود. مادر «ابو أيّوب» كه خانهاش در نزديك آن زمين بود، از فرصت استفاده كرد و اثاث
رسول خدا (ص) را به منزل برد.
پيامبر (ص) كه با اصرار گروههاى مختلف روبهرو شده بود،
براى جلوگيرى از ناراحتى آنان فرمود: «اثاث من كجاست؟»
همگى گفتند: مادر «ابو أيّوب» برد.
فرمود: مرد آنجا مىرود كه اثاث سفرش در آنجاست. سپس بر
«ابو ايّوب» وارد شد.
منزل «ابوايّوب» اتاقى هم كف و اتاقى فوقانى داشت. «ابو
ايّوب» پيشنها كرد كه پيامبر (ص) در قسمت فوقانى بنشيند. ولى آن حضرت فرمود: پايين
براى ما بهتر است چون كسانى به ديدن ما مىآيند. [4]
واكنش پس ابَىّ
«عبدُ اللَّه بن ابَىّ» يكى از شخصيّتهاى مدينه و از
بزرگان قبيله «خَزْرج» بود ولى