responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 251

«صَفيَّه» خواهر حمزه به احد آمد تا جنازه برادر شهيدش را ببيند اما فرزندش زُبَيْر جلوى او را گرفت. صَفيَّه گفت: «مى‌دانم كه برادرم را مُثله كرده ند. به خدا اگر به بالين او بيايم، اظهار ناراحتى نخواهم كرد و اين مصيبت را در راه خدا تحمل خواهم كرد.» رهايش كردند. بر سر نعش برادر رفت و از خدا برايش آمرزش خواست.

رسول خدا (ص) دستور داد تا قبرهائى بكَنند و پيكرها را در آنها جاى دهند. شهدا با لباسهايشان دفن شدند و هر كدام كه تن پوش مناسبى نداشت با پارچه‌اى جسد وى را پوشاندند. اكثر شهدا را در همان ميدانِ نبرد به خاك سپردند. عده‌اى هم شهيدان خويش را به مدينه بردند. و بدينگونه نخستين گلزار شهيدان در دامنه كوه احد در نزديكى مدينه ايجاد شد.

او را همين جا دفن كنيد، دعايش مستجاب شد.

«هِنْد» دختر عَمْرِوبْنِ حَرام كه شوهرش «عَمرِوبْنِ جَمُوح» و پسرش «خَلّاد» و برادرش «عَبْدُاللَّه عُمْرو» در اين جهاد مقدس به شهادت رسيده بودند به احد آمد تا جنازهُ شهيدان عزيزش را به مدينه ببرد. جنازه‌ها را بر روى شتر نهاد و راه مدينه را در پيش گرفت. هنگام بازگشت، با زنانى رو به رو شد كه براى يافتن خبر صحيح از حال پيامبر (ص) راهى احد بودند. زنان از هِنْد، حال رسول خدا (ص) را سؤال كردند. او در پاسخ با خوشروئى جواب داد: «خبر خوبى دارم و آن اينكه رسول خدا (ص) زنده است.

(گويا در برابر اين نعمت، تمام مصيبتها برايش كوچك بود.) مژده ديگرى دارم و آن اينكه خداوند كافران را در حالى كه مملو از خشم و غضب بودند برگردانيد. زنان از او پرسيدند: «اين جنازه‌ها از كيست؟» جواب داد: «يكى شوهرم، ديگرى فرزندم و سومى برادرم.»

زن مهار شتر را به سوى مدينه مى‌كشيد، ولى شتر به زحمت راه مى‌رفت. يكى از

نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 251
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست