نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 284
دستورى از جانب خدا و يا نظريه شخصى شماست ما فرمانبريم،
ولى اگر نظر ما را مىخواهيد ما به آنها باج نخواهيم داد. در دوره جاهليت كه ما مشرك
بوديم، اينان جز از طريق خريد يا مهمان شدن، از خرمايمان چيزى عايدشان نمىشد. اكنون
كه به اسلام سرافراز شدهايم به آنها باج دهيم؟ بايد شمشير بين ما و اينان حكم كند.»
[1]
رسول خدا (ص) فرمود: «اين تصميمى است كه در جهت مصلحت
شما گرفتهايم، حال كه چنين است هر طور خودتان صلاح مىدانيد. سعد بن معاذ، قرارداد
را گرفت و آنچه در آن نوشته شده بود از بين برد و گفت: بگذار هر چه مىخواهند بكنند.
سران «غَطَفان» هم در حالى كه دست خالى باز مىگشتند با
خود گفتند: «اينان جز ادامه جنگ راهى در پيش نگرفتهاند و حاضرند تا آخرين نفر از آرمانشان
دفاع كنند.
مائيم كه در اين سرماى سخت و بيان خشك، شتران و اسانمان
از گرسنگى مىميرند.»
تيره كردن رابطه بَنى قُرَيْظَه با مشركان
پيامبر (ص) ضمن تلاش براى ايجاد اختلاف بين قبايل مشرك
كه به جنگ با وى برخاسته بودند، مىكوشيد تا روابط يهوديان بَنى قُرَيْظَه را با مشركان
مكه تيره سازد و با بدبين ساختن آنان نسبت به يكديگر، در اتحاد نظامى شان تزلزل ايجاد
كند. در اين هنگام، فرصت مناسبى پيش آمد و يكى از افراد جبهه دشمن به نام «نُعَيْمِ
بْنِ مَسْعُود» به اسلام گرويد. او از يكسو با يهوديان بَنى قُرَيْظَه روابط حسنه داشت
و از سوئى كاملًا مورد اعتماد مشركين بود. وى كه نور ايمان در دلش تابيده بود، شبانه
از اردوى خويش بيرون آمد و خود را به خيمه پيامبر (ص) رساند و گفت: «اى رسول خدا! من
اسلام آوردهام ولى قبيلهام از مسلمان شدنم بى خبرند. هر فرمانى صادر فرماييد، من
اجرا خواهم كرد.» رسول خدا (ص) به او فرمود: «هر قدر مىتوانى اراده دشمن را در جنگ
سست كن و آنان را پراكنده ساز؛ چونكه جنگ، نيرنگ و فريب است.»
[1] . سيره ابن هشام، ج 3، ص 234 و بحارالانوار، ج 20،
ص 252
نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 284