نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 293
بندهاى طناب مرا بگشايد. وقتى رسول خدا (ص) براى اقامه
نماز به مسجد آمد، بندهاى طناب ابولُبابه را گشود. ابُولُبابَه تا پايان عمر در نيكى
و خوش رفتارى باقى ماند و ديگر هيچگاه به محله بَنى قُرَيْظَه قدم ننهاد. [1]
تسليم شدن بَنى قُرَيْظَه
تماسها و مذاكرات يهود به جائى نرسيد. پس از گذشت روزها
آنان از تسليم شدن خودداى كردند. رسول خدا (ص) به واحدهائى از سپاه اسلام فرمان آماده
باش داد تا با هجوم نظامى دژ بَنى قُرَيْظَه را فتح كند. يهود دريافت كه هجوم و پيروزى
سپاه اسلام قطعى است و ديگر هيچ راه گريزى نمانده است. ناچار درهاى قعله را گشودند
و بدون قيد و شرط تسليم سپاه اسلام شدند. [2]
على (ع) با افراد تحت فرمانش به درون دژ وارد شد و آنان
را به طور كامل خلع سلاح كرد. [3] آنگاه رسول خدا (ص) فرمان داد تا مردانشان را به
بازداشتگاه منتقل كنند.
مسؤوليت حفاظت و انتقال به بازداشتگاه به «مُحَمَّدِ بْنِ
مَسْلَمَه» واگذار گرديد. به فرمان رسول خدا (ص) زنان و كودكان در محل ديگرى تحت مراقبت
قرار گرفتند. [4]
داورى سَعْدِ بْنِ مُعاذ
يهود بَنى قُرَيْظَه به خاطر همپيمان بودنشان با اوْس
پيشنهاد كردند تا «سَعْدِبْنِ مُعاذ» در مورد ايشان داورى كند. آنان در اين انديشه
بودند كه شايد سَعد به خاطر دوستىهاى گذشته در مجازاتشان تخفيفى قائل شود.
مردان قبيله اوْس، مصرانه از رسول خدا (ص) درخواست مىكردند
تا اين گروه را آزاد نمايد. آنان به خاطر رقابت و همچشمى با قبيله خَزْرَج و به اين
دليل كه پيامبر