نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 292
نزدشان اعزام فرمايد. رسول خدا (ص) اين پيشنهاد را پذيرفت
و به ابُولُبابَه اجازه داد تا به دژ بَنى قُرَيْظَه وارد شود. هنگام ورود ابُولُبابَه،
يهوديان بر گردش حلقه زدند و زنان و كودكانشان به گريه و شيون پرداختند. آه و زارى
زنان و كودكان يهود، ابُولُبابَه را متأثر كرد. مردان يهودى از ابُولُبابَه سئوال كردند:
آيا صلاح است كه بدون قيد و شرط تسليم رسول خدا (ص) شويم يا نه؟ ابُولُبابَه كه سخت
تحت تأثير احساسات خود واقع شده بود به آنها پاسخ داد آرى، ولى با انگشت به گلويش اشاره
كرد. يعنى اگر تسليم شويد، گردنتان را خواهند زد.
ابُولُبابَه با اين سخن كه مانع تسليم شدن آنان مىشد،
مرتكب خيانت بزرگى به خدا و رسولش شده بود. ناگهان دريافت كه گناه بزريگ را مرتكب شده
است. فوراً از دژ بيرون آمد. ديگر خجالت كشيد كه به سوى رسول خدا (ص) رود. يكراست به
مسجد رفتو در آنجا خود را با طنابى به ستون مسجد بست. تا شايد خدا توبهاش را بپذيرد.
ماجراى ابُولُبابَه را به رسول خدا (ص) خبر دادند. فرمود: «اگر قبل از رفتن به مسجد
نزدم مىآمد برايش از خدا استغفار مىكردم. اكنون به اين حالت بماند تا خدا توبهاش
را بپذيرد.
درباره خيانت ابُولُبابَه اين آيه نازل شد: «اى كسانى
كه ايمان آورديد در كار دين به خدا و رسولش خيانت نورزيد و در امانت خيانت نكنيد در
صورتى كه مىدانيد.» [1]
شش روز گذشت. ابُولُبابَه روزها روزه داشت و دخترش هنگام
نماز، دست و پاى او را از ستون مسجد باز مىكرد و پس از تطهير و اداء فريضه دوباره
او را به ستون مسجد مىبست. تا اينكه پيك وحى با بشارت پذيرش توبه ابُولُبابَه فرود
آمد: «گروهى ديگر از آنان به گناه خود اعتراف كرده و عمل نيك و بد را به هم آميختهاند،
شايد خداوند توبه آنان را بپذيرد و خداوند آمرزنده و مهربان است.» [2]
مردمان شادمانه خواستند ابُولُبابَه را از بند رها سازند،
اما او گفت: بايد رسول خدا