نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 310
فرمود: من بنده و فرستاده خدايم و هرگز با فرمان او مخالفت
نمىكنم و او هم هرگز مرا تباه نخواهد كرد. [1]
عُمَرِ بْنِ خَطّاب بعدها گفت: در هيچ زمانى مثل روز حُدَيبيّه
نسبت به اسلام شك و ترديد نكردم. [2]
لغو مادّه دوم قرارداد
مسلمانى به نام ابُوبَصير، كه مدتها در زندان مشركان بسر
مىبرد، به مدينه گريخت، قريش با پيامبر اكرم (ص) مكاتبه كرد و يادآور شد كه طبق ماده
دوم پيمان حُديبيّه بايد ابُوبَصير را باز گردانيد. نامه را به مردى از بَنى عامِر
تسليم كرده و غلام خود را با او همراه ساختند. رسول خدا (ص) طبق تعهدى كه كرده بود،
به ابُوبَصير گفت:
«بايد به مكه باز گردى و هرگز صحيح نيست كه ما با آنان
از در حيله وارد شويم. من مطمئن هستم كه خدا وسيله آزادى تو و ديگران را فراهم مىسازد.»
ابُوبَصير گفت: «آيا مرا به دست مشركان مىسپارى تا مرا از دين خدا باز گردانند؟» رسول
خدا مجدداً همان سخن را تكرار كرد و او را به دست نمايندگان قريش سپرد. وقتى آنان به
ذُوالْحُلَيْفه رسيدند، ابُوبَصير توانست يكى از محافظين را بكشد و اسب و شمشير او
را غنيمت بگيرد و فرار كند. وقتى به مدينه رسيد، گفت: «اى رسول خدا (ص) تو به عهد خود
وفا كردى و مرا به دست اين قوم سپردى، من هم از دينم دفاع كردم تا تباه نشود.»
ابُوبَصير چون نمىتوانست در مدينه بماند، سر به صحرا
گذاشت و در ساحل درياى سرخ بر سر راه كاروانهاى مكه به شام پنهان شد. كسانى كه در مكه
مسلمان مىشدند و طبق قرارداد نمىتوانستند به مدينه بيايند به ابُوبَصير مىپيوستند.
كم كم تعدادشان زياد شد. اين گروه با حمله به كاروانهاى تجارى قريش، ضربه هائى بر قريش