نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 325
درون قلعه گريختند و درب قلعه را محكم بستند. مسلمانان
با مشاهده اين صحنه، به عرصه پيكار بازگشتند. در اين هنگام، «مَرْحبَ»، قهرمان بزرگ
خيبر و برادر «حارث»، در حالى كه كاملًا از مرگ برادرش متأثر بود، غرق در سلاح، خشمگينانه
بيرون جست و اين رجز را خواند:
خَيْبَر مىداند كه من مَرْحَبَمْ. سراپا سلاح، و پهلوانى
كار آزمودهام.
گاه با نيزه مىزنم و گاه با شمشير- در آنگاه كه شيران
خشمگين شوند- كسى به قُرُقْگاه من نزديك نمىشود.» [1]
على عليه السلام در پاسخ او فرمود:
«من آنم كه مادرم مرا حيدر (شير) نام نهاده است. دلاور
و شير بيشهها هستم.» [2] جنگى قهرمانانه آغاز شد. شمشير على عليه السلام بر فرق مَرْحَب
فرود آمد. سپر و كلاهخُود سنگى و سر او را تا دندان دو نيم كرد. اين ضربت چنان سهمگين
بود كه عدهاى از دلاوران يهود فرار كردند و به درون دژ پناهنده شدند و بقيه در نبرد
تن به تن با على (ع) به هلاكت رسيدند.
على عليه السلام بسان شير، يهوديان را تا در دژ تعقيب
كرد و در آنجا متوجه درب دژ گرديد و آن را از جاى خود كند و تا پايان نبرد، از آن به
جاى سپر استفاده كرد. آنگاه آن را بر روى خندق اطراف دژ قرار داد. [3]
اين درب به قدرى سنگين بود كه هشت نفر از سپاهيان اسلام
نتوانستند آن را جا به جا كنند. على عليه السلام در خصوص اين قدرت اعجازآميز مىفرمايد:
«من هرگز آن را با نيروى بشرى از جاى نكندم. بلكه در پرتو نيروى خداداد و با ايمان
به روز جزا اين كار را كردم.» [4]