نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 324
و يهوديان از بالاى اين دژها مسلمانان را به شدت تيرباران
مىكردند.
رسول خدا (ص) يكى از اصحاب (ابوبكر) را بفرماندهى نيروها
براى فتح دژ اعزام نمود و پرچم را به دست او داد ولى او بدون اينكه بتواند كارى از
پيش ببرد، شكست خورد و عقب نشينى كرد.
روز بعد، پيامبر (ص) پرچم را به فرد ديگرى (عمر) داد ولى
او نيز نتوانست كارى از پيش ببرد و شكست خورد و عقب نشينى كرد.
روز سوم رسول خدا (ص) پرچم را به «سَعْدِ بْنِ عُبادَه»
داد ولى او نيز شكست خودر و ضمن اينكه خود و افرادش زخمى شدند، عقب نشينى كرد.
رسول خدا (ص) فرمود: «فردا پرچم را به دست كسى مىدهم
كه خدا و رسولش او را دوست ندارد، او نيز خدا و رسول را دوست دارد. او شكست نمىخورد.
اهل گريز و فرار نيست و پيروزى به دست اوست.» [1]
شب به صبح رسيد. رسول خدا (ص) به سراغ على عليه السلام
فرستاد. آن حضرت، در حالى كه درد چشم داشت، به حضور پيامبر آمد و گفت: «من نه دشت را
مىبينم و نه كوه را». آنگاه على عليه السلام نزديك رسول خدا (ص) رفت. پيامبر فرمود:
چشمت را بگشا. رسول خدا (ص) آب دهان خود را به چشمان على (ع) ماليد و چشم او بهبود
يافت. [2] آنگاه رسول خدا (ص) پرچم را به دست على عليه السلام داد و براى پيروزيش دعا
فرمود. اميرمؤمنان على عليه السلام به سوى دژ پيش تاخت.
وقتى سپاه اسلام به فرماندهى على عليه السلام به نزديك
دژ رسيدند، «حارِث» برادر «مَرْحَب»، با تكاوران ورزيده خود به سپاه اسلام حمله برد.
مسلمانان گريختند و على عليه السلام تنها بر جاى ماند و پايدارى كرد. ضربات شمشير على
عليه السلام كار خود را كرد و «حارث» بدست او كشته شد. ترس و وحشت، يهوديان را فرا
گرفت و به