نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 62
حجاز به سرزمينهاى سرسبز و زيباى «شام» رسيد.
كاروان، در «بُصرى» از شهرهاى «شام» براى استراحت فرود
آمد. در نزديكى اقامتگاه كاروان، صومعهاى وجود داشت كه راهبى مسيحى به نام «بَحيرا»
در آن مشغول عبادت بود.
بازرگانان قريش در سفرهاى پيشين نيز در اين منزل فرود
مىآمدند، بدون آنكه «بَحيرا» به آنان توجّه نموده و با آنها گفتگو كند. ولى در اين
سفر، پيش از آنكه كاروان فرود بيايد، راهب چشمش به رسول خدا (ص) افتاد و ديد پاره ابرى
از ميان اعضاى كاروان بر سر او سايه افكنده است.
كاروان پيش تاخت و در سايه درختى فرود آمد.
«بَحيرا» از دير خود بيرون آمد و به آنان گفت: من غذايى
آماده كردهام و دوست دارم تمامى شما از خرد و كلان و برده و آزاد بر سر سفرهام حاضر
شويد.
يكى از اعضاى كاروا: «اى بَحيرا" با آنكه ما بارها
در اينجا فرود آمدهايم ولى هيچگاه با ما چنين رفتارى نمىكردى. اينك تو را چه شده
است!؟»
«بَحيرا»: راست مىگويى؛ ولى به هر حال شما ميهمان هستيد
و من دوست دارم از شما پذيرايى كنم. از اينرو، غذايى آماده كردهام و از شما ميخواهم
كه همهتان از آن بخوريد.
بازگانان، همگى دعوت او را پذيرفتند. تنها كسى كه به خاطر
خردسالىاش پيش اثاثها ماند محمّد (ص) بود.
وقتى «بَحيرا» جمعيّت را نگريست فرد مورد نظر خود را نيافت.
پرسيد: آيا كسى از شما جا مانده است؟
گفتند: همه آمدهاند جز نوجوانى كه به خاطر خرسالىاش
پش اثاثها مانده است.
«بَحيرا»: او را هم حتماً حاضر كنيد.
با اصرار «بَحيرا» پيامبر (ص) نيز به جمع ميهمانان پيوست.
نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 62