نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 88
آنگاه فرزندان «عبدالمطّلب» را دعوت كن تا با آنان سخن
گفته و رسالت خويش را به آنان ابلاغ كنم.
من آنچه پيامبر (ص) دستور داده بود انجام دادم و فرزندان
«عبدالمطّلب» را كه حدود چهل نفر بودند و چند تَن از عموهاى پيامبر (ص) از جمله:
«ابوطالب»، «حَمْزه»، «عباس» و «ابولهب» در ميان آنان
وجود داشتند، دعوت كردم.
چون همه گرد آمدند پيامبر (ص) فرمود: به نام خدا غذا ميل
كنيد. همگى از غذا و شير خوردند و سير شدند ولى غذاها همچنان برجاى ماند. هنگامى كه
رسول خدا (ص) خواست درباره رسالت خويش سخن گويد، ابولهب او را به ساحرى نسبت داد و
جوّ مجلس را عليه آن حضرت مسموم ساخت. روى اين جهت پيامبر (ص) سخنى نفرمود و جمعيّت
متفرّق شدند. روز ديگر، رسول خدا (ص) به من فرمود: اين مرد با سخنان خود جمعيّت را
پراكنده كرد، بار ديگر غذايى آماده كن و آنان را نزد من گردآور.
من به دستور عمل كردم. چون همه گرد آمده و غذا خوردند،
پيامبر (ص) خطاب به آنان فرمود: «اى فرزندان عبدالمطّلب! به خدا سوگند، هيچ جوان عربى
را نمىشناسم كه بهتر از آنچه من براى شما آوردهام، براى قوم خود آورده باشد. به راستى
كه من خير دنيا و آخرت را براى شما آوردهام. خداوند به من دستور فرموده است كه شما
را به سوى او دعوت كنم. [1]
اى فرزندان عبدالمطّب! خداوند مرا بر همه مردم به طور
عموم و بر شما به خصوص، مبعوث كرده و فرموده است: « «وَانْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ.»
و من شما را به دو كلمهاى كه بر زبان سبك و در ميزان، سنگين است، دعوت مىكنم. با
پايبندى به اين دو كلمه بر عرب و عجم تسلّط خواهيد يافت و