سپس در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود از نزد «ابوطالب»
بيرون رفت.
«ابوطالب» او را صدا زد و گفت: «برادرزادهام برگرد.»
پيامبر (ص) برگشت. «ابوطالب» گفت:
«اى برادرزاده! برو و آنچه را دوست دارى بگو، سوگند به
خدا، در برابر هيچ چيز تو را تسليم نخواهم كرد.» [2]
نيرنگى ديگر
در دو ديدار ياد شده براى قريش مسلّم شد كه «ابوطالب»
به هيچ وجه دست از حمايت محمّد و آيين او بر نمىدارد. از اينرو، براى جلب رضايت «ابوطالب»،
در صدد جايگزينى فردى به جاى محمّد (ص) شدند. «عُمارَةِ بْنِ وَليد» را نزد «ابوطالب»
بردند و گفتند:
«اين، نيرومندترين و زيباترين جوان قريش است. او را به
فرزندى خويش برگزين و خونبها و ياريش براى تو باشد. در مقابل، برادرزادهات را كه با
دين تو و پدرانت به مخالفت برخاسته و قومت را پراكنده ساخته و آنان را بىخرد خوانده
است، به ما تسليم كن تا او را بكشيم.»
«ابوطالب» از پيشنهاد سفيهانه آنان سخت برآشفت و گفت:
«سوگند به خدا، به كارى بس زشت مرا فرا خوانديد! آيا
فرزند خود را به من مىسپاريد تا او را پرورش دهم و به جاى او فرزندم را در اختيار
شما گذارم تا او را به قتل رسانيد!؟ سوگند به خدا، چنين چيزى هرگز شدنى نيست.» [3]