responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 92

كرده، خِرَدهاى ما را سبك شمرده و پدرانمان را گمراه دانسته است. يا خود جلوى او را بگير، يا كار او را به ما واگذار.»

«ابوطالب» پاسخ آنان را به نرمى داد و با روشى نيكو بازشان گرداند. [1]

مدّتى از اين ديدار گذشت. رسول خدا (ص) همچنان به طور آشكار رسالت خويش را دنبال مى‌كرد و مردم را به سوى آيين جديد فرا مى‌خواند. فعّاليّتهاى آن حضرت، قريش را بيش از پيش برآشفته ساخت؛ به گونه‌اى كه تصميم گرفتند دوباره نزد «ابوطالب» روند و حرف آخر را بزنند. اين‌بار اين چنين آغاز به سخن كردند:

«اى ابوطالب! تو در ميان ما بزرگ و مسنّ و از شرافت و منزلت والايى برخوردار هستى. ما از تو خواستيم كه جلوى بردارزاده‌ات را بگيرى، ولى تو اين كار را نكردى. اينك كاسه صبر ما لبريز شده و ما نمى‌توانيم شاهد ناسزاگويى به پدرانمان، عيبجويى از خدايانمان و سبك شمردن خِرَدهايمان از سوى محمّد باشيم. يا جلوى او را بگير، يا با تو و او خواهيم جنگيد تا يكى از دو گروه كشته شود.»

«ابوطالب» پس از شنيدن سخنان سران قريش، رسول خدا (ص) را خواست و پس از بازگو كردن خواسته قريش، پيشنهاد كرد: به خاطر بزرگان قومش و نيز حفظ جان او و خود، دست از دعوت خويش بردارد و بيش از اين تكليف او را دشوار نسازد.

رسول خدا (ص) از سخنان عمويش چنينى برداشت كرد كه وى در تصميم خود مبنى بر حمايت او سست شده و حاضر نيست به خاطر آن حضرت رو در روى قومش بايستد. از اين‌رو، در نهايت صراحت و جديّت فرمود:

«اى عمو! به خدا سوگند، اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم نهند كه از اين كار روى بگردانم، تا روزى كه خدا اين امر را آشكار و پيروز گرداند يا جان بر سر آن بگذارم، صرف نظر نخواهم


[1] . ر. ك. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 282-284

نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 92
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست