او با اين جواب، اعتقاد او به
تفويض را باطل شمرد چون اگر امر به دست خلق است نمىتوان به وعده خدا دل بست زيرا
چه بسا آن بنده كارى انجام دهد كه مستحق عذاب گردد و خداوند هم كه امور او را به
خودش واگذارده و علم به افعال او ندارد.
2- سالم بر امام وارد شد تا در
مورد مرتدّ شدن امام على (ع) (نعوذبالله) با امام مناظره كند. امام از او پرسيد:
«آيا اين خبر به تو رسيده كه
پيامبر سعد بن عباده را به فرماندهى انصار به خيبر فرستاد و او فرار كرد، سپس عمر
بن خطاب را به فرماندهى مهاجر و انصار فرستاد و او هم فرار كرد. سعد مجروح شده بود
و عمر و يارانش نيز همديگر را مىترساندند. رسول خدا سه بار فرمود: «اين است عمل
انصار و مهاجران» بعد فرمود: «فردا پرچم را به دست كسى خواهم داد كه بسيار حمله
كننده است و هيچگاه فرار نمىكند. خدا و رسول او را دوست دارند واو هم خدا و رسول
را دوست دارد.»
سالم خبر را تصديق كرد. امام
فرمود:
اى سالم اگر بگويى خداوند او را
دوست داشت در حالى كه نمىدانست او در آينده چه خواهد كرد، كافر شدهاى و اگر
بگويى: با اينكه مىدانست در آينده چه خواهد كرد اورا دوست داشت پس چگونه او را
مرتد مىدانى؟
سالم آن چنان تحت تأثير استدلال
متين امام قرار گرفت كه تقاضاى تكرار آن را كرد و در آخر گفت: هفتاد سال گمراهانه
عبادت خدا كردم. [2]
3- هشام بن عبدالملك اموى در
مراسم حج امام را ديد و يكى از عالمان دربارى را فرستاد تا از امام بپرسد كه مردم
در قيامت تا حساب و كتابشان تمام شود چه مىخورند و مىنوشند؟
امام جواب داد: آنان در محشر بر
مثل قرص نانى اجتماع مىكنند كه در آن