نام کتاب : تاریخ زندگانی امام جواد نویسنده : حسینی شاهرودی، محمد جلد : 1 صفحه : 137
بنى عباسى پس از آن كه از قصد مأمون آگاه شدند. اعتراض
كرده گفتند: تو خود از مسائلى كه ميان خاندان پيامبر (ص) و ما در گذشته و حال وجود
داشته و دارد، آگاه هستى. خلفاى راشدين، پيش از تو ايشان را همواره در تبعيد يا زندان
نگاه مىداشتند و ايشان را تحقير مىكردند.
مأمون در پاسخ به آنان گفت: علت آنچه ميان شما و فرزندان
«ابوطالب» وجود دارد، خودتان هستيد؛ اگر انصاف بدهيد، آنان از شما سزاوار ترند. اما
آنچه خلفاى پيش از من انجام دادهاند، همه در حكم قطع رحم و خويشاوندى بوده است و من
از اين كار به خدا پناه مىبرم. به خدا قسم از اين كه «على بن موسى الرضا» عليه السلام
را به جانشينى خود انتخاب كرده بودم، ذره اى پشيمان نشدهام، حتى من از او خواسته بودم
كه خلافت را بپذيرد و من خلافت را همچون جامهاى از تن بيرون كنم، اما ايشان نپذيرفت
و سرانجام تقدير خداوند واقع گرديد.
اما من ابو جعفر را برگزيدم؛ زيرا بر تمام اهل فضل و علم
برترى دارد و چون بنى عباس بر كمى سن او ايراد گرفتند گفت: واى بر شما، من او را بهتر
مىشناسم. او از خاندانى است كه علم آنان از جانب خداوند و الهام اوست، پدرانش هميشه
در علم و دين و ادب از مردمان ناقص، بىنياز و غنى بودهاند. اگر شما بخواهيد، مى توانيد
او را بيازماييد. [1]
همچنين مأمون پس از انجام مناظره و شكست «يحيى بن اكثم»-
كه نماينده بنى عباس بود- به نزديكان و اقوامش گفت: واى بر شما، اين خاندان به فضائلى
كه دارند، از ميان مخلوقات مخصوص شدهاند. سن اندك مانع از كمالات آنان نيست. مگر نمىدانيد
حضرت رسول (ص)، على بن ابىطالب را در حالى كه ده سال بيشتر نداشت، به پذيرفتن رسالت
خويش دعوت كرد، و اسلام او را قبول كرد. اين در حالى است كه هيچ كسى را در آن سن و
سال به رسالت خويش دعوت نفرمود. با حسن و حسين بيعت كرد، در حالى كه آنان كمتر از شش
سال داشتند و غير از آن دو با هيچ كودكى بيعت نكرد. آيا هم اكنون باز هم آنچه را خداوند
به اينان اختصاص داده است، نشناختهايد؟ آنان