نام کتاب : تاریخ زندگانی امام جواد نویسنده : حسینی شاهرودی، محمد جلد : 1 صفحه : 60
آنان از غلام پرسيد! چه كسى در مسجد است. گفت: مولا و
سرورم، امام صادق (ع).
مرد خراسانى به غلام گفت: ممكن است از ايشان بخواهى تا
مرا به جاى تو قرار دهد و من غلام ايشان گردم؟ در عوض، تمامى اموال خود را به تو مىدهم
و بدان كه املاك زيادى دارم و مردى ثروتمند هستم. همه را بر اين مطلب گواه مىگيرم
و مىنويسم؛ تو به خراسان مىروى و آنها را مىگيرى و من، اينجا مىمانم. غلام گفت:
از مولا و سرورم حضرت صادق (ع) مىپرسم!
امام (ع) از مسجد بيرون آمد و غلام قاطر را پيش آورد و
آن حضرت را به خانه رساند.
غلام عرض كرد: خدمتگزارىِ من به آستانِ مولايم استوار
است. چنانكه مىدانيد مدت زيادى است كه در خدمت شما هستم، اينك اگر خداى تعالى خيرى
را براى من رقم زده باشد، شما از آن ممانعت مىكنيد؟ امام فرمود: هرگز! آنگاه غلام،
داستان مرد خراسانى را بازگفت.
حضرت فرمود: اگر مىخواهى ترك خدمت ما بگويى، تو را مىفرستم،
اما چنانچه هنوز مايل به خدمت هستى، تو را مىپذيرم. غلام تمايل به رفتن داشت. حضرت
فرمود:
به خاطر مدت مديدى كه با ما بودى، تو را پندى مىدهم.
پس فرمود:
در روز قيامت حضرت رسول (ص) به نور خداوند آويخته است،
اميرمؤمنان على (ع)، حضرت فاطمه (ع)، امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و ديگر ائمه از فرزندان
او عليهم السلام نيز همين گونه خواهند بود. شيعيان ما، در كنار ما هستند و هر كجا كه
ما داخل شويم، آنان نيز داخل مىشوند و هر كجا ما وارد شويم، آنان وارد مىشوند و در
منازل ما سكونت خواهند داشت.
غلام كه اين را شنيد عرض كرد: در خدمت شما مىمانم و آنچه
را كه شما فرموديد، برمىگزينم. امام صادق (ع) نيز هزار درهم به وى عطا كرد و فرمود
اين مال براى تو از مالِ خراسانى بهتر است. غلام نزد آن مرد رفت و آنچه را از امام
شنيده بود، به او گفت.
خراسانى اجازه ورود خواست و در خدمت امام (ع) از شدت محبّت
خود (به اهل بيت)
سخن گفت. حضرت حرف او را تأييد كرد و ضمن تشكر از او برايش
دعا نمود. [1]
[1] - مدينةالمعاجز، ص 538
و حياة اولى النهى، ص 161
نام کتاب : تاریخ زندگانی امام جواد نویسنده : حسینی شاهرودی، محمد جلد : 1 صفحه : 60