محمد بن
ابى عمير از يكى از اصحاب نقل مىكند كه وى گفت: به امام رضا (ع) عرض كردم: فدايت
شوم، گروهى بر امامت پدرت توقف كرده مىگويند او نمرده است.
امام (ع)
فرمود:
دروغ
مىگويند. آنان به آنچه كه خداوند بر پيامبرش فروفرستاده است كفر ورزيدهاند .... [2]
امام رضا
(ع) سران واقفيّه را كه مال دوستى و دنياپرستى، آنان را به انحراف كشانده بود از
خود طرد و آنان را افرادى شقىّ [3]، لعين و مشرك [4] معرفى كرد. ولى نسبت به فريب
خوردگان اين فرقه برخوردى ارشادى و روشنگرانه داشت.
براثر
تلاشهاى تبليغاتى امام (ع) و ارائه معجزات و كرامات گروه زيادى از فريبخوردگان
اين فرقه مانند «عبدالرّحمان بن حجّاج»، «رِفاعة بن موسى»، «يونس بن يعقوب»، «جميل
بن درّاج»، «حمّاد بن عيسى»، «احمد بن محمد بن ابى نصر»، «حسن بن على وشّا» و ...
آگاه شده به حق راه يافتند. [5]
گروهى از
واقفيّه مانند «على بن ابى حمزه بطائنى»، «محمد بن اسحاق»، «حسين بن مهران» و «حسن
بن سعيد مكارى» به حضور امام (ع) رسيدند. على بن ابى حمزه آغاز به سخن كرد و از
حضرت رضا (ع) پرسيد:
- از پدرت
چه خبر؟
- او
رحلت كرده است.
- امر
امامت را به چه كسى واگذاشت؟
- به من.
- تو
سخنى مىگويى كه هيچ يك از پدرانت از اميرمؤمنان و پس از او نگفته است.
- ليكن
بهتر و برتر از پدرانم، يعنى رسول خدا (ص) فرموده است.