برادرم
محمّد كه فردى درست عقيده بود يك بار با من (در امر امامت) به ستيز برخاست.
جون نزاع
ميان من و او به طول انجاميد به او گفتم: اگر سرور تو (نزد خدا) در آن حد از منزلت
است كه مىگويى، از او بخواه كه دعا كند تا من نيز به عقيده شما بازگردم.
برادرم
محمّد به من گفت: بر امام رضا (ع) وارد شدم و عرض كردم: جانم به فدايت! برادرى
دارم كه بزرگتر از من است و او معتقد است پدرت زنده مىباشد. من بارها با او در
اين رابطه بحث كردهام تا آنكه او از من درخواست كرد از شما بخواهم دعا كنيد كه به
حق راه يابد.
امام (ع)
رو به قبله كرد و دعا نمود، از جمله فرمود: خدايا، گوش و چشم و قلب او را برگير تا
وى را به حق بازگردانى. اين دعا را در حالى كه دست راستش بسوى آسمان بلند بود
مىخواند.
زمانى كه
بازگشت، مرا از جريان گفتگوى خود با امام رضا (ع) مطلع ساخت. مدتى از اين ماجرا
نگذشت كه من به حق بازگشتم (و به امامت امام رضا (ع) معتقد شدم). [2]
راوى،
محمد بن فضل:
در سالى
كه هارون بر خاندان برمك يورش برد؛ جعفر بن يحيى را كشت و يحيى بن خالد را به
زندان افكند و آن نكبت و ذلّت دامنگير برمكيان شد، امام رضا (ع) در سرزمين عرفات
به دعا مشغول بود؛ سپس سر خود را پايين آورد تا جايى كه نزديك بود به جلوى زين
بخورد، آن گاه بلند كرد. از علّت اين كار سؤال كردند. فرمود: من از زمانى كه
برمكيان با پدرم آن رفتارهاى ظالمانه را داشتند عليه آنان دعا مىكردم تا اين كه
امروز خداوند دعايم را در حق ايشان مستجاب كرد.
چون از
عرفات بازگشتيم، چند روزى بيش نگذشت كه جعفر، كشته و يحيى زندانى شد و
[1] -
يزيد بن اسحاق شعر غنوى از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهما السّلام بود كه پس
از شهادت موسى بن جعفر (ع) واقفى شد ولى با دعاى امام رضا (ع) هدايت گشت