responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : زندگی امام سجاد نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 80

پيرمرد شامى با شنيدن اين سخنان از گفته‌اش پشيمان شد و با تحيّر وناباورى پرسيد:

- شما همانها هستيد؟

- آرى، به خدا قسم و به حق جدمان رسول خدا كه بدون هيچ شك و شبهه‌اى ما اهل بيت هستيم.

پير مرد شامى كه گويا از خواب بيدار شده بود به گريه افتاد و عمامه از سر انداخت و سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت:

خدايا به سوى تو بيزارى مى جويم از دشمنان پيامبر و خاندانش از جن و بشر.

بعد به امام سجاد عرض كرد:

- آيا براى من توبه‌اى هست؟

- آرى، اگر به سوى خدا باز گردى، خدا توبه‌ات را مى‌پذيرد و با ما خواهى بود.

خبر پير مرد شامى به يزيد رسيد و يزيد براى اينكه فرصت افشاگرى را از او بگيرد تا نتواند آنچه را فهميده به ديگران انتقال دهد، دستور داد او را به قتل رساندند. «1»

اين داستان را به تفصيل نقل كرديم تا اوضاع فرهنگى شام معلوم شود. وقتى يك پير مردِ دنيا ديده، مؤمن، پاك سيرت، قرآن خوان و ... چنين بينشى نسبت به يزيد و اهل‌بيت دارد، كه يزيد را امير مؤمنان و امام حسين را دشمن دين و اهل فتنه و فساد مى‌داند و كشته شدن آنها را نعمتى مى‌شمارد، ديگر حساب بقيه افراد معلوم است.

اهل‌بيت به ميان چنين مردمى مى‌آيند و يزيد مى‌خواهد با آوردن آنها به مركز حكومت خود و در بين چنين مردم جاهل، نهايت خوارى را به آنان تحميل كند.

مجلس يزيد

نقل شده كه اهل بيت را سه روز خارج از شهر نگه داشتند كه شهر را آذين بندى كنند. به چراغانى، بيرق زنى و آينه‌بندى پرداختند. بعد حدود پنج هزار زن و مرد شامى دف زنان و پاى كوبان و با هلهله و شادى و رقص به استقبال اسرا با لباسهاى رنگارنگ،

نام کتاب : زندگی امام سجاد نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 80
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست