نام کتاب : زندگانی امام صادق نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 35
امام (ع)
با مشاهده اين صحنه، رنگ از رخسارش پريد. وقتى علت آن را پرسيدند، فرمود: مرگ كودك
باعث اضطراب و دگرگونى رنگ چهره من نشد، بلكه اضطراب من به جهت ترس و وحشتى است كه
آن كنيز از من به دل گرفت. سپس براى جبران اين ترس، كنيز را آزاد كرد و دو بار به
وى فرمود: ناراحت مباش، تو مقصّر نيستى. [1]
3- مواسات و دلسوزى نسبت به مردم
امام
صادق (ع) ميوه شجره طيّبه رسالت و از سلاله پاك پيامبر «رحمةً للعالمين» است. از
اين رو، همچون جدّ بزرگوارش، رسول خدا (ص) نسبت به امّت بسيار مهربان و دلسوز بود
وسعى مىكرد در سختيها و تنگدستيها در كنار مردم و از نظر زندگى همسان با آنان
باشد.
زمانى
مدينه دچار گرانى و كمبود ارزاق عمومى شد. امام صادق (ع) از خدمتكار خود «معتّب»
پرسيد:
- چه
مقدار مواد غذايى داريم؟
- به
اندازه نياز چندين ماه.
- همه را
ببر و بفروش.
- در
مدينه مواد غذايى ناياب است.
- بفروش.
معتب
مىگويد: چون همه را فروختم، امام (ع) فرمود: اينك همچون ديگر مردم روز به روز (و
به مقدار نياز همان روز) خريد كن. و افزود: اى معتّب! خوراك روزانه خانواده ما را
نيمى از جو و نيمى از گندم قرار بده؛ زيرا گر چه خداوند مىداند كه من توانايى آن
را دارم كه همه را از گندم فراهم كنم، ليكن دوست دارم خداوند مرا در موضعى ببيند
كه اندازهگيرى معيشت را به نحو نيكويى رعايت كرده باشم. [2]
امام
صادق (ع) كه از دسترنج خود، زندگىاش را اداره مىكرد، زمانى كه عيالمند شده بود
به خدمتكار خود «مصادف» هزار دينار داد و فرمود: براى تجارت آماده