نام کتاب : تاریخ زندگانی امام مهدی نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 61
«حسين بن منصور حلّاج» ادعاى سفارت كرد و پيامى براى
«ابو سهل، اسماعيل بن على نوبختى» كه از چهرههاى علمى و ادبى عصر خود بود و نزد مردم
موقعيّت و مرتبتى والا داشت فرستاد، به اين اميد كه نظر او را به خود جلب كند. شايد
با جلب نظر او، مردم نيز به وى متمايل گردند.
«ابو سهل» در پاسخ درخواست وى براى او چنين پيام فرستاد:
من هر چند از تو كرامتهاى بسيار شنيدهام، ليكن اكنون
درخواست كوچكى از تو دارم و آن اينكه من زنان را دوست دارم، ولى پيرى مرا از آنان دور
داشته است. من ناگزيرم هر جمعه ريشهاى خود را خضاب كنم وگرنه كهنسالى من نزد آنان آشكار
مىگردد. از تو مىخواهم كارى كنى كه مرا از خضاب بىنياز سازى و ريشهايم را سياه گردانى.
اگر چنين كنى من فرمانبردار تو خواهم شد.
«حلّاج» وقتى اين پيام را دريافت فهميد كه اشتباه كرده
براى وى پيام فرستاده است و از او مأيوس شد.
«ابو سهل» با اين درخواست كوچك او را نزد مردم رسوا و
كيدش را برملا ساخت. [1]