نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 168
امام عليه السلام و اجتماعشان گرد شمع وجودش و فرياد عارفانه
ارادتمندانه: «قَدْ قَدِمَ ابْنُ الرّضا عليه السلام مِنَ الْمَدِينَةِ»، فرصت
و موقعيّتى را براى فرمانده نظامى حكومت فراهم آورد كه در باوردهاى نادرست خود تجديدنظر
كند و اين بار، امام عليه السلام را نه از زبان متوكّل و درباريان كه از زبان و چهره
تودههاى معتقد به اسلام و علاقمند به پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندانش بشناسد؛
آن هم مردمى كه در بغداد، پايتخت دوّم حكومت عباسيان زندگى مىكردند.
ورود به سامرّا
قافله پيشواى دهم عليه السلام پس از ترك بغداد رهسپار
سامرّا شد. يحيى به هرثمه مىگويد:، هنگام ورود به سامرّا نخست نزد «وَصيف» [1] رفتم-
و من از ياران و نيروهاى تحت امر او بودم- وصيف رو به من كرد و گفت: «سوگند به خدا
اگر يك مو از سر اين مرد [امام عليه السلام] كم شود جز من كسى طرف حساب تو نبوده از
تو مؤاخذه نخواهد كرد.»
من از گفتار اين دو مقام مسؤول (اسحاق و وصيف) نسبت به
امام عليه السلام تعجّب كردم و آنچه در شأن و خوبيهاى او شنيده و ديده بودم به متوكّل
گزارش دادم. متوكّل نيز از او تجليل كرد و جايزه خوبى به آن حضرت داد. [2]
از پارهاى منابع ديگر بر مىآيد كه متوكّل در ادامه سياست
كينه و دشمنى نسبت به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و توهين و تحقير آنان، هنگام
ورود امام عليه السلام به سامرّا خود را به آن حضرت نشان نداد و دستور داد پيشواى شيعيان
را در كاروانسراى ويژه گدايان و مستمندان كه به «خان الصَّعاليك» معروف بود فرود آورند.
محلّ فرود امام عليه السلام آنقدر تحقيرآميز و نامناسب
بود كه «صالح بن سعيد» مىگويد: روز ورود امام عليه السلام به سامرّا نزد آن حضرت رفتم.
(وقتى آن وضع را ديدم) عرض كردم:
[1] - همان گونه كه پيش از اين يادآور شديم وصيف از تركان
و سران برجستۀ حكومت عباسى بود و در نصب و عزلخلفا نقش مهمّى داشت و آن گونه
كه از تاريخ و نيز سخنان يحيى بر مىآيد، وى مسؤول مستقيم و ردۀ بالاى يحيى بوده،
و طبعاً مأموريت پسر هرثمه به دستور وى بوده است. سخن تهديدآميز او به يحيى گواه بر
اين ادّعاست و شايد روى همين جهت يحيى، امام عليه السلام را نخست پيش او برد