responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 197

با ارائه معجزه‌اى او را به صراط مستقيم هدايت نمود. [1]

- فردى نصرانى به نام «يوسف بن يعقوب» از سوى متوكّل احضار شد. وى، كه از اين احضار بر جان خود بيمناك بود براى رفع بلا تصميم گرفت يكصد دينار به امام هادى عليه السلام بدهد. چون به درِ خانه حضرت رسيد، خدمتكار آن گرامى بيرون آمد و گفت: تو، يوسف بن يعقوب هستى؟ گفت: آرى. گفت: داخل شو! و او را در دهليز خانه نشاند و رفت. نصرانى، از اين كه خدمتكار امام عليه السلام مام او و پدرش را برده بود- با آن كسى او را نمى‌شناخت، و وى، اوّلين بار بود كه به سامّرا آمده بود- تعجّب كرد.

خدمتكار، نزد او بازگشت و گفت: مبلغ صد دينارى را كه لاى كاغذ پيچيده و در آستينت پنهان كرده‌اى بده! اين موضوع به شگفتى او افزود، سپس به اندرون رفت و خدمت امام عليه السلام رسيد. امام عليه السلام فرمود: «اى يوسف! چه چيز برايت آشكار شد؟». گفت: سرورم! دلايل و براهينى ديدم كه براى هر جوينده حقّى كافى است كه به حقّ باز گردد.

امام عليه السلام فرمود:

هيهات! تو اسلام نخواهى آورد؟؟؟؟ به زودى فرزندت، فلانى اسلام آورده از پيروان ما خواهد شد. اى يوسف! گروهى گمان مى‌كنند كه دوستى ما براى امثال شما سودى ندارد. سوگند به خدا، اينان دروغ مى‌گويند. ولايت و محبّت ما براى امثال تو نيز سودمند است. دنبال كارى كه آمده‌اى برو، آن را همان گونه كه دوست دارى خواهى يافت.

«يوسف» نزد متوكّل رفت و آنچه مى‌خواست، گفت و به سلامت بازگشت.

«قطب الدين راوندى» پس از نقل اين داستان مى‌گويد: «پس از مرگ يوسف، با پسرش كه مسلمان و شيعه‌اى وارسته بود ديدار كردم. او به من اطّلاع داد كه پدرش بر آيين مسيّحيت مرده او بعد از مرگ پدرش مسلمان شده است، و مى‌گفت: من بشارت داده شده سرورم (امام هادى عليه السلام) هستم.» [2]


[1] اعلام الورى ص 346

[2] بحاالانوار ج 5 ص 144

نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 197
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست