نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 77
دوستان او مسلّط مىكنى!؟ سپس از نزد متوكّل بيرون رفت
و آن مرد هيچگاه ديده نشد. [1]
* ابوطالب به نقل از «مقبل ديلمى» مىگويد:
در كوفه مردى بود كه به امامت «عبداللَّه بن جعفر» اعتقاد
داشت. دوستش كه به ما- شيعيان- متمايل بود به وى گفت: از اعتقاد به امامت «عبداللَّه»
بازگرد و راه حقّ را در پيش گير؛ زيرا او بر باطل است. او گفت: را حقّ كدام است تا
از آن پيروى كنم؟ گفت: اعتقاد به امامت موسى ابن جعفر عليه السلام و امامان پس از او.
فرد فَطَحى گفت: هم اكنون امام، چه كسى است؟ گفت: على
بن محمّد بن رضا عليه السلام. پرسيد: آيا دليلى بر اين ادّعا دارى؟ گفت: آرى، آنچه
مىخواهى در دل، پنهان ساز؛ سپس با على (بن محمّد عليه السلام) در سامرّا ديدار كن
تا تو را از آنچه در دل دارى آگاه سازد.
آنان به قصد سامرّا حركت كردند. در خيابانِ ابواحمد خبر
يافتند امام عليه السلام به قصر متوكّل رفته است. همانجا نشستند و منتظر امام عليه
السلام ماندند.
مرد فطحى به همراهش گفت: اگر سرور تو امام باشد وقتى كه
بازگشت و مرا ديد بايد بداند كه من چه نيّت كردهام و بدون آنكه بپرسم مرا از آن آگاه
سازد.
امام عليه السلام هنگام بازگشت، وقتى به آن دو نفر رسيد
متوجّه مرد فطحى شد و مايعى را كه بسان سفيده تخممرغ بود بر روى سينه او انداخت و
به اندازه يك درهم بر سينهاش نقش بست. با خط سبز بر آن نوشته شده بود: «عبداللَّه
در مقام امامت نبود و شايستگى اين امر را هم نداشت.» [2]
مردم، نوشته را خوانده و گفتند: اين چيست؟ مرد فطحى، آنان
و همچنين
[2] - متن نوشته بنابر نقل طبرى چنين است: «ماكانَ عَبْدُاللّهِ
هُناكَ وَ لاهُوَ بِذلِكَ» و ما اين ترجمه و استظهار را از علّامۀ مجلسى استفاده
كردهايم. وى در توضيح اين جمله در ضمن داستان ديگرى مىنويسد: «ما كانَ عَبْدُاللّهِ
هُناكَ اَىْ: فى مَقامِ الْاِمامَةِ؛ وَ لا هُوَ كَذلِكَ اَىْ: مُسْتَحِقًّا لِلْاِمامَةِ»
(مرآت العقول)، ج 4، ص 105)
نام کتاب : تاریخ زندگانی امام هادی نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 77