امام حسن عليه السلام در اين جنگ تا پايان، همراه پدر
بزرگوارش بود و در هر فرصت، مردانه به سپاه دشمن مىتاخت و به كام مرگ فرومىرفت. چندان
كه وقتى على عليه السلام- در جريان يكى از اين پيشروىها- جان فرزندش را در خطر ديد،
نگران شد و با ناراحتى فرياد زد:
اين جوان را نگه داريد و به آمدن با منش مگذاريد تا- قصد
جنگ نكند و- پشت مرا نشكند! دريغم آيد كه اين دو- حسن و حسين عليهما السلام- را مرگ
در رسد و با كشته شدن آنان دودمان رسول خدا صلى الله عليه و آله به سر رسد. [2]
در جريان حكميّت، پس از آنكه خبر دردناك خلع امام عليه
السلام بهوسيله ابوموسى ميان مردم عراق پخش شد، آتش فتنه و اختلاف زبانه كشيد. امير
مؤمنان عليه السلام ديد در چنين موقعيّت حسّاس بايد يكى از بزرگان خانوادهاش براى
مردم سخن بگويد و آنان را در ارتباط با «حكميّت» توجيه كند. از اين رو به فرزندش حسن
عليه السلام فرمود: پسرم! برخيز و درباره ابوموسى و عمرو عاص چيزى بگوى.
امام مجتبى عليه السلام بر فراز منبر رفت و در خطابهاى
روشنگر، ضمن تأييد اصل مسأله «حكميّت» در اسلام و انطباق آن با سنّت و سيره پيامبر
صلى الله عليه و آله، نقاب از چهره نيرنگ و نفاق «حكمين» برداشت و تصريح كرد آنان كتاب
خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را زير پا نهاده، از روى هوس حكم كردند؛ از
اين رو آنان نه «حَكَمْ» كه «محكوم» هستند. [3]