نام کتاب : زندگی ائمه نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 94
بود كه با كندى يارانم در برابر فرمان جنگ و سرپيچى آنان
از نبرد (با دشمن) مواجه شدم.
ج- ابو سعيد عقيصا از امام حسن عليه السلام درباره علّت
صلح آن حضرت با معاويه پرسيد. امام عليه السلام پس از اشاره به اين نكته اساسى كه او
حجّت خدا و پيشواى امّت است و نيز اين سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره وى
و برادرش امام حسين عليه السلام كه آن دو در حال قيام و قعود، امام هستند؛ همچنين مقايسه
صلح خود با صلح پيامبر صلى الله عليه و آله با بنى ضمره و بنى اشجع و اهالى مكّه پس
از بازگشت از حديبيّه، فرمود:
«لَوْ لا ما أَتَيْتُ لَما
تُرِكَ مِنْ شيعَتِنا عَلى وَجْهِ الْارْضِ احَدٌ الَّا قُتِلَ.» [1]
اگر من چنين كارى (صلح) نكرده بودم همه پيروان و شيعيان
ما در روى زمين كشته مىشدند.
شهادت
سبط اكبر پيامبر صلى الله عليه و آله پس از بازگشت به
مدينه هر چند از همجوارى جدّ بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه و آله بهرهمند بود و
از اين جهت احساس آرامش مىكرد؛ ليكن حكومت ستمگر و جنايتپيشه اموى همواره مزاحم آن
حضرت مىشد و زندگى را بر كامش تلخ مىكرد.
«مروان بن حكم» والى مدينه- كه فردى سر سپرده حكومت اموى
و دشمن سرسخت اهل بيت عليهم السلام بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله او را «وزغ»
و «وزغ زاده» و «ملعون» و «ملعونزاده» [2] ناميده بود- روزگار را بر پيشواى شيعيان
و ياران اندكش تنگ گرفت و از هر فرصتى براى تحقير و سرزنش آن گرامى استفاده مىكرد.
معاويه و برخى از سردمداران حزب اموى همچون عمرو بن عاص،
مروان بن حكم، مغيرة بن شعبه و حبيب بن مَسْلمه در مدت نه يا ده سالى كه امام حسن عليه
السلام پس از صلح در مدينه بود، با آن حضرت برخوردهايى داشتند. چيزى كه در همه اين
ديدارها به چشم مىخورد كينهتوزى و دشمنى و اهانت و حسادت آنان نسبت به فرزند پيامبر
صلى الله عليه و آله بود. اين شيوه خصمانه به هواداران آنان نيز سرايت كرده بود [3]؛
گويى همه آنان وظيفه خويش مىدانستند كه در انظار مردم و در حضور ديگران امام مجتبى
عليه السلام را تحقير و سرزنش نمايند.
متأسفانه بعضى از دوستان ناآگاه و احساساتى نيز كه تنها
ظواهر امور را مىديدند و از