بديهى است كه اين تعريف و مختصات به دوران و عصر «ژان
بُدَن» بر مىگردد و تنها مصداق عينى آن، حكومت سلطنتى است. امروزه، دو صفت «مطلقه
بودن» و «غير قابل تقسيم و تجزيه بودن»، در مورد دولتهاى معاصر صدق نمىكند. در رژيمهاى
دموكراتيك، مشاركت سياسى مردم و نهادهاى سياسى مانند احزاب، قدرت دولت را مهار كرده
و در جهت مصالح عمومى و همگانى هدايت مىكنند. بعلاوه، با افزايش اقتدار قواى عمومى-
شامل قوه مجريه، مقننه و قضائيه- و تحقق تفكيك قوا و همچنين تأسيس دولتهاى فدرالى،
ديگر غير قابل تجزيه بودن حاكميت معنايى ندارد. [2]
حاكميت به مفهوم نوين و امروزين آن به معناى «اقتدار عالى
دولت جهت حفظ نظم و امنيت داخلى» و «استقلال» مىباشد. به عبارت ديگر، حاكميت دو جلوه
اساسى دارد:
اول حاكميت داخلى، دوم حاكميت خارجى. حاكميت داخلى به
معناى قدرت دولت در سراسر كشور جهت اجراى قوانين و مجازات متخلفين مىباشد. اين جنبه
به دولت، امكان مىدهد كه برتر از نهادها يا گروههاى سياسى قرار گرفته و به نام «منافع
عمومى» به اجراى قوانين دست زند. حاكميت خارجى، به استقلال و آزاد بودن دولت از سلطه
مستقيم ساير واحدهاى سياسى ارتباط پيدا مىكند. [3]
حاكميت ملى يك كشور در جامعه بينالمللى، در تضاد با همكارى
و همگرايى قرار مىگيرد. اگر هر دولتى در پى تحقق حاكميت ملى خود برآيد و منافع ملى
خود را راهنماى سياستگذارى و اجراى آن قرار دهد، اين امر با حاكميت ساير كشورها در
تعارض قرار گرفته و زمينههاى همكارى از دست مىرود. همچنين، حاكميت ملّى، با عضويت
دولتها در سازمانهاى بينالمللى و اعطاى بخشى از اقتدار عاليه به اين سازمانها، در
تضاد و تعارض قرار مىگيرد؛ بطور مثال، هنگامى كه شوراى امنيت از جانب اعضاى
[1] مبانى علم سياست، حشمتاللّه آملى،
كتابخانۀ ابن سينا، ص 279-281.