نام کتاب : فراز و نشیبهای دوران رسالت و مقایسه آن با انقلاب اسلامی نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 158
و هنگامى
كه گروهى از آنان گفتند: اى مردم يثرب! براى شما جاى ماندن نيست پس بازگرديد و
گروهى از آنان از پيامبر اجازه مىخواهند، مىگويند همانا خانههايمان حصار
ندارند، در صورتى كه دروغ مىگويند و آنان جز فرار منظورى ندارند.
با يارى
خداوند بزرگ و پايدارى مسلمانان به رهبرى پيامبر گرامى، جنگ خندق با پيروزى به
پايان رسيد و منافقان سرافكنده شدند و ماهيت آنان بر مردم آشكار شد.
بنى مصطلق:
رسول خدا
(ص) خبر يافت كه طايفه بنىمصطلق قصد حمله به مدينه را دارد. براى مقابله با آنان
سپاه اسلام را حركت داد و جنگ با پيروزى مسلمانان پايان يافت. در هنگام بازگشت
ميان دوتن از جنگجويان اسلامى، يكى از مهاجران و ديگرى از انصار براى نوبت آب
نزاعى رخ داد و مهاجر، طرف مقابلش را زد. اين امر براى ابنابى كه از انصار بود
بسيارگران تمام شد و سر به ناسزا گويى برداشت و در ميان تعدادى از افراد قبيلهاش
گفت: آيا اين گونه با ما رفتار مىكنند و در شهر و ديار ما بر ما برترى مىجويند؟
مثل ما و اين مهاجران همان است كه گفتهاند: سگ خود را فربه كن تا تو را بخورد.
آنگاه گفت:
سوگند به
خدا وقتى كه به مدينه رسيديم ما كه عزيزان مدينه هستيم، اين مهاجران زبون را از
شهر خارج مىكنيم. «1»
سپس به
تعدادى از خويشاوندانش كه در آنجا حاضر بودند، رو كرد و گفت: اين كارى است كه شما
خود كردهايد. آنان را به شهر و ديارتان راه داديد و اموالتان را با آنان تقسيم
كرديد. به خدا قسم اگر شما از كمك به آنان دريغ مىكرديد به جاى ديگرى مىرفتند. «2»
نوجوانى
به نام زيدبن ارقم كه در آن جمع حاضر بود، گزارش رخداد و گفتار عبدالله را به
پيامبر (ص) داد. عمر كه آنجا بود اظهار داشت: اى رسول خدا (ص) اجازه دهيد كه او را
به قتل برسانيم آن حضرت با دورانديشى پاسخ داد. چگونه چنين دستورى دهم؟؛
---------------
(1) - سيرۀ ابن هشام، ج 3، ص 303
(2) - همان
نام کتاب : فراز و نشیبهای دوران رسالت و مقایسه آن با انقلاب اسلامی نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 158