نام کتاب : مروری بر زندگانی فرماندهان اسلام نویسنده : شیخیان، علی جلد : 1 صفحه : 127
صداى
كودكان را شنيد كه با استغاثه و ناله فرياد مىزدند: العطش ... العطش ...
عباس،
خود نيز بشدت تشنه بود و تشنگى او را آزار مىداد، امّا هنگامى كه نگاهش به جمع
اهل بيت و كودكان امام حسين (ع) و كاروانيان افتاد كه چهرههايشان زرد و لبهايشان
خشك و صداهايشان از فرط تشنگى ضعيف و لرزان شده بود، تشنگى خود را از باد برد.
تهيه
آب براى خيمهها به عباس واگذار شد. او سوار بر اسب همراه با مشك خالى و شمشيرى در
دست، به نيروهاى دشمن كه آب را در محاصره داشتند، حمله كرد و خود را به آب رساند و
مشك را پرآب كرد. [1] آب خنك و گواراى فرات مقابل عباس تشنه لب، موج مىزد، خواست
تا از آن كمى بنوشد، ولى فرياد برآورد:
اى
نفس! پس از حسين زنده نباشى، اين حسين است كه در آستانه مرگ و شهادت است و تو آب
سرد مىنوشى؟! به خدا سوگند، اين هرگز رسم ديندارى نيست!
عباس
آب را بر فرات ريخت و به ياد عطش برادر، آب ننوشيد، مشك را برداشته، آهنگ خيمهها
كرد، در مسير با نگهبانان فرات درگير شد و او را آماج تيرها قرار دادند. در اين درگيريها،
دست راست عباس را قطع كردند، ولى آن دلاور مرد، نبرد را ادامه داد و گفت:
به
خدا سوگند اگر دست راستم را قطع كرديد، من همواره از دين خودم و از امام راستين كه
به آن يقين دارم حمايت مىكنم.
گاهى
عباس نعره مىزد، خروش بر مىآورد تا در دل دشمن هراس افكند. او شمشير را بدست
ديگر گرفت و گفت:
سوگند
به خدا، هرگز سستى نمىورزم و از پيشوايم كه زاده محمد پاك و موحّد است، دفاع
مىكنم، دست ديگرش هم قطع شد. پس از چندى، تيرى به مشك اصابت كرد و اميد عباس
همراه آب مشك بر خاك ريخت. او مردانه سعى مىكرد با آن حال خود را بر اسب نگه
دارد، ولى تيرهايى كه بر بدنش نشست و عمود آهنينى كه بر فرقش اصابت كرد، او را بر
زمين انداخت و لحظهاى بعد، زندگى را بدرود گفت. [2]