نام کتاب : مروری بر زندگانی فرماندهان اسلام نویسنده : شیخیان، علی جلد : 1 صفحه : 131
مسلم در كربلا
نيروهاى
ابن سعد به سوى خيمههاى ابا عبداللَّه (ع) هجوم آوردند. آن حضرت به يارانش دستور
داد تا در پشت خيمهها هيزمهاى موجود در خندق را كه به منظور حراست از خيمهها
تهيه شده بود آتش بزنند. شمر كه آتش را ديد، به امام حسين (ع) جسارت كرد. در اين
موقع، مسلم بن عوسجه به آن حضرت گفت:
اى
فرزند رسول خدا (ص) اجازه مىدهى، او را با تير بزنم؟ او در تير رس من است و تير
من به خطا نمىرود. اين فاسق از ستمگران بزرگ است.
امام
حسين (ع) فرمود: خوش ندارم، من آغازگر جنگ باشم. [1]
شب
عاشورا، امام حسين (ع) به يارانش پيشنهاد كرد كه از تاريكى شب استفاده كرده و اگر
مىخواهند، صحنه جنگ را ترك كنند، چون دشمنان، تنها او را مىخواهند. مسلم بن
عوسجه برخاست و ايمان به امام خويش را چنين بيان كرد:
چگونه
ممكن است ما تو را رها كنيم و در پيشگاه خداوند شرمسار باشيم؟ سوگند به خدا كه
هرگز تو را رها نمىكنم تا نيزهام را در سينههاى آنان بشكنم و تا دسته شمشير در
دستم باشد بر آنان ضربه بزنم. من از تو جدا نمىشوم و اگر سلاحى در دسترسم نباشد،
با سنگ بر آنان مىتازم و از شما دفاع مىكنم تا با شما بميرم. [2]
در
روز عاشورا، عمرو بن حجاج با نيروهايش از جانب فرات به سوى امام هجوم آوردند و
درگيرى آغاز شد. هنگامى كه گرد و غبار فرو نشست ناگهان با پيكر غرقه به خون مسلم
رو به رو شدند كه هنوز رمقى در تن داشت. حبيب بن مظاهر بالاى سر او آمد و گفت: هر
چه مىخواهى به من وصيت كن تا انجام دهم.
مسلم
در چنين حالى يعنى لحظات آخر زندگىاش به حبيب گفت:
وصيت
من اين است كه در ركاب حسين بن على (ع) جان دهى. [3]
با
شهادت مسلم، فرزندش همانند شير ژيان به غرش آمد و خواست كه به ميدان برود، ولى
[1] . تاريخ طبرى، ج 5، ص
423؛ بحارالانوار، ج 45، ص 5
[2] .
تاريخ طبرى، ج 5، ص 419؛ كامل، ج 4، ص 58؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 215
[3] .
تاريخ طبرى، ج 5، ص 435؛ كامل، ج 4، ص 68؛ بحارالانوار، ج 45، ص 20
نام کتاب : مروری بر زندگانی فرماندهان اسلام نویسنده : شیخیان، علی جلد : 1 صفحه : 131