نام کتاب : مروری بر زندگانی فرماندهان اسلام نویسنده : شیخیان، علی جلد : 1 صفحه : 58
ناگهان
جوانى از سپاه معاويه در حالى كه بشدت به امام على (ع) ناسزا مىگفت، بر نيروهاى
آن حضرت حمله برد، اما اندرزها و سخنان روشنگرانه هاشم با اين جوان سبب منقلب شدن
او گرديد، بگونهاى كه خود را خطاكار و امام را صالح خواند و تقاضاى توبه كرد. [1]
در
صفين، زمانى كه مشكلات نظامى گلوى معاويه را مىفشرد، در جلسهاى محرمانه با سران
سپاه خود گفت: تنى چند از فرماندهان لشكرعلى بن ابى طالب از جمله هاشم مرقال مرا
سخت غمگين كردهاند. از اين رو، هر يك از ما بايد با نبردى تن به تن، كار يكى از
آنها را خاتمه دهيم و تو (عمروعاص) مأمور هاشم هستى. عمروعاص و هاشم پس از
رجزخوانى با يكديگر درگير شدند و نتيجه آن احساس ناتوانى عمروعاص و عقب نشينى او و
نيروهايش بود. [2]
شهادت هاشم
هاشم
در روز شهادت خود، خطاب به نيروهايش گفت:
من
مرد تنومندى هستم، بنابراين از افتادنم و نقش بر زمين شدنم نهراسيد، زيرا به همان
مقدار كه كشتن يك شتر احتياج دارد تا جان بدهد، جان دادن من نيز وقت مىبرد.
اين
را گفت و به صفوف دشمن حملهور شد و سرانجام پس از درگيرى با دشمن مورد اصابت قرار
گرفت. سپس حارث بن منذر بر او تاخت و ضربهاى به هاشم وارد كرد و او از اسب نقش بر
زمين شد و به شهادت رسيد. [3]