نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 135
شما و صاحبان فضيلت و خردمندان شما بر
مثل آنچه پيكهايتان برايم نقل كردهاند و در نامههايتان خواندهام تعلق گرفته
است، به زودى نزد شما مىآيم، ان شاء الله.» [1]
چنانچه پس از اين نامهها امام به كوفه
نمىرفت، تاريخ و مردم از آن هنگام تا به امروز عنوان مىكردند كه آن حضرت خلف
وعده كرده است- خلف وعده هم كه زشت است- و فرصتى را كه ديگر باز نمىگشت از بين
برد و به طور كامل از دست داد؛ به دليل نداشتن پختگى سياسى كافى در اين كار سستى
ورزيد.
پس از آنكه كوفيان پيمان شكستند، مسلم
را تنها گذاشتند و يارىاش ندادند؛ و از وفاى به بيعتش خوددارى ورزيدند، شمار اندك
شيعيان باقى مانده نيز از بيم ابنزياد يا پنهان شدند و يا زندانى گشتند؛ و با
رسيدن اين اخبار به امام عليه السلام، اهل كوفه ديگر هيچ حجّتى نداشتند.
به اين ترتيب هيچ گونه ضرورتى كه مقتضى
رفتن امام عليه السلام به كوفه باشد باقى نماند، پس چرا امام عليه السلام از حركت
و توجّه به سوى كوفه چشم نپوشيد؟
شايد كسانى بپندارند كه پافشارى امام
عليه السلام براى رفتن به كوفه ناشى از اصرار بنىعقيل بر گرفتن انتقام خون مسلم
پس از شنيدن خبر قتل وى بود. چنان كه از ظاهر روايت منقول است عبدالله بن سليمان و
منذر بن مشمعلّ- هر دو از قبيله بنىاسد كه خبر قتل مسلم را از اسدى ديگرى، كه
شاهد قتل وى در كوفه بوده است، نقل كردند نيز همين بر مىآيد. آنان پس از نقل خبر،
به امام عليه السلام گفتند: «شما را به خدا سوگند مىدهيم كه به خاطر خودت و اهل
بيتت از همين جا برگردى، زيرا در كوفه ياور و شيعهاى ندارى، بلكه بيم آن داريم كه
همه عليه تو باشند ... [2]
روايت مىگويد: «امام عليه السلام
آنگاه به بنىعقيل نگريست و فرمود: نظرتان چيست؟
مسلم كشته شده است! گفتند: به خدا سوگند
ما باز نمىگرديم تا آن كه انتقام خونمان را بگيريم و يا آن كه ما نيز به سرنوشت
او دچار گرديم. آنگاه امام عليه السلام روبه ما كرد و فرمود بعد از اينان، در
زندگانى خيرى نيست!» [3]
[1] - تاريخ الطبرى، ج 4، ص 262؛
الارشاد، ص 220 با اندكى تفاوت.