نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 240
صاحب حسب مىداند كه عرضِ حاجت آبرويت
را مىبرد، در نتيجه آن را حفظ مىكند و تو را دست خالى باز نمىگرداند. [1]
حسين بن على عليه السلام بر چوپانى گذشت
و او گوسفندى را به وى هديه داد. امام عليه السلام فرمود: آزادى يا بنده؟ گفت:
بنده، امام عليه السلام گوسفند را به او باز گرداند. گفت: گوسفند از آن خودم است.
آنگاه حضرت از او پذيرفت. سپس او و گله را خريد. بنده را آزاد كرد و گله را هم به
او داد. [2]
نقل شده است كه حسين عليه السلام پس از
رحلت برادرش حسن، در مسجد جدش، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، نشسته بود. عبدالله
بن زبير و عتبة بن ابىسفيان نيز هر يك در گوشهاى نشسته بودند. در اين هنگام
اعرابىاى سوار بر شتر آمد. شترش را بر در مسجد بست و داخل شد. سپس پيش عتبة بن
ابىسفيان ايستاد و سلام كرد و او هم پاسخ داد.
اعرابى به عتبه گفت: من پسرعمويم را
كشتهام و از من ديه خواستهاند. آيا مىتوانى چيزى به من بدهى؟ عتبه روبه غلامش
كرد و گفت: صد درهم به او بده. اعرابى گفت: من جز همه ديه را نمىخواهم. آنگاه او
را ترك گفت و پيش عبدالله زبير رفت و همان چيزى را كه به عتبه گفته بود به او نيز
گفت. عبدالله رو به غلامش كرد و گفت: دويست درهم به او بده اعرابى گفت: من جز همه
ديه را نمىخواهم.
سپس او را ترك گفت و نزد حسين عليه
السلام رفت و سلام كرد و گفت: اى پسر رسول خدا، من پسرعمويم را كشتهام و از من
ديه خواستهاند. آيا مىتوانى چيزى به من بدهى؟
حضرت فرمود: اى اعرابى، ما مردمى هستيم
كه بخشش را جز به اندازه معرفت نمىدهيم. گفت: آنچه مىخواهى بپرس.
امام عليه السلام پرسيد: اى اعرابى راه
نجات از هلاكت به چيست؟