نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 256
آنگاه معاويه گفت: اباعبدالله، باز گرد
و راهنماى خاندانت باش و درباره خودت تقواى الهى پيشه كن و بترس از اين كه آنچه من
از تو شنيدهام شاميان نيز بشنوند، زيرا كه آنان دشمنان تو و پدرت هستند.
گويد: سپس امام حسين عليه السلام به
خانهاش بازگشت». [1]
ابن اعثم كوفى در كتاب الفتوح خويش اين
داستان را به گونهاى ديگر نقل كرده است:
چون فردا فرا رسيد معاويه بيرون آمد و
وارد مسجد شد، آنگاه رفت و بر منبر نشست و مردم را فراخواندند و همه بر او گرد
آمدند. حسين بن على، پسر ابىبكر، پسر عمر و پسر زبير نيز آمدند و نزديك منبر
نشستند. معاويه همچنان نشسته بود و پس از آن كه دانست همه مردم آمدهاند، برخاست و
ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى گفت: اى مردم ما سخنان عوام را معيوب يافتهايم،
آنان پنداشتهاند كه حسين بن على، عبدالرحمن بن ابىبكر، عبدالله بن عمر و عبدالله
بن زبير با يزيد بيعت نكردهاند. اين چهارتن از نظر من بزرگان و برگزيدگان
مسلمانانند من آنان را به بيعت فراخواندم و آنان را شنوا و فرمانبردار يافتم. آنان
پذيرفتهاند و بيعت كردهاند و شنيدهاند و پاسخ دادهاند و فرمان بردهاند.
گويد: در اين هنگام شاميان شمشير كشيدند
و گفتند: يا اميرالمؤمنين چه چيزى سبب شده تا اين چهار تن را اين همه بزرگ دارى؟
اجازه بده تا آنان را گردن بزنيم. ما بيعت پنهانى آنان را نمىپذيريم. بايد آشكارا
بيعت كنند تا همه مردم بشنوند.
معاويه گفت: سبحان الله، چقدر مردم به
سوى شر (جنگ) شتابانند، در حالى كه چيزى شيرينتر از جان نزد آنان نيست. اى اهل
شام تقوا پيشه كنيد و به سوى فتنه مشتابيد كه كشتن، مطالبه و قصاص دارد.
گويد: حسين بن على عليه السلام، پسر
ابوبكر، پسر عمر و پسر زبير سرگردان ماندند و نمىدانستند چه بگويند. بيم آن
داشتند كه اگر بگويند بيعت نمىكنيم، مرگ سرخ در برق شمشير شاميان پيش چشمشان
بدرخشد، يا اين كه فتنهاى بزرگ روى دهد، از اين رو سكوت كردند و چيزى نگفتند.
معاويه از منبر فرود آمد و مردم نيز در حالى كه مىپنداشتند اين چهار تن بيعت
كردهاند. پراكنده شدند.