معاويه در واپسين روزهاى زندگى مىگفت:
اگر تمايل من به يزيد نبود، راه هدايت خويش را در مىيافتم و مقصد را مىشناختم.
اين عبارت از گفتههاى معاويه است و
مورّخى كه بخواهد حقايق امور را در خارج از نوشتهها بجويد، از تأمل در مفهوم اين
عبارت نمىتواند كه بى اعتنا بگذرد. زيرا از نوع عبارتهايى است، كه در دوران ضعف
و سستى روحى- كه طى آن افكار نهفته در اعماق دل و ضمير انسان كشف مىگردد- جسته و
گريخته بر زبان طاغوتها جارى مىشود.
ببينيم كه رشد مورد نظر معاويه در اين
سخن كدام است؟
آيا او اهل ايمان و حركت بر صراط مستقيم
و باز گرداندن حقوق مردم و بازگشت و توبه به درگاه خداوند متعال است؟!
بدون شك مفهوم رشد مورد نظر معاويه اين
نيست. زيرا وجود يزيد و تمايل و تعلق خاطر شديد معاويه نسبت به وى هيچ گاه مانع
دستيابى به اين رشد نبوده است، بلكه بايد عكس قضيه درست باشد. به اين معنا كه رشد
معاويه، اگر اهل آن بوده باشد، به احتمال بسيار زياد سبب رشد و هدايت يزيد نيز
مىشده است.
برخى بر اين پندارند كه معاويه يقين
داشت يزيد شايسته در دست گرفتن زمام امور حكومت نيست و پافشارى او بر جانشينى وى،
اصرار بر يك گناه بزرگ و يقينى بود؛ چنان كه در جملهاى كه به او نسبت مىدهند،
اين موضوع را براى يزيد نيز به روشنى بيان كرده و گفته است: «خداوند را با چيزى
بزرگتر از اين كه تو جانشينم باشى ديدار نمىكنم». [2]
معاويه با جنايت تبديل خلافت به نظام ضد
مردمى سلطنتى گناهى بزرگ مرتكب شد!
ليكن چنين پدرى كجا شايسته آن است كه عدم
شايستگى پسرش را گناه ببيند؟! آيا خود او به خواست و اختيار امّت حكم رانده است تا
اين كه تبديل حكومت به پادشاهى را نزد خداوند گناهى بزرگ ببيند؟ همان پدرى كه
خلافت و اختيار امّت را به مسخره مىگيرد و مىگويد: «به پادشاهى آن خشنوديم»، «من
نخستين پادشاهم».