نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 275
گرفت؛ بيش از هر گناهى از قتل حجر بن
عدى كندى و يارانش اندوهگين بود و مىگفت:
«واى بر من از تو اى حجر» [1] و
مىگفت: «من با پسر عدى روزى بلند خواهم داشت.» [2]
معاويه در پايان عمر احساس مىكرد كه
مردم از او خسته شده و به تنگ آمدهاند. نقل شده است، پيش از بيمارى طى يك سخنرانى
گفت: من چونان زراعتى دروشده هستم.
روزگار فرمانروايى من بر شما چنان به
درازا كشيده است كه من و شما خسته شدهايم و هر دو آرزوى جدايى را داريم. وى
همچنين اندكى پيش از مرگش فهميده بود كه چون رفتن او به سراى مكافات و سرنوشت
سياهش نزديك است، مردم از او بد مىگويند. در اين باره نقل شده است: هنگامى كه
معاويه زمينگير شد و مردم در گفت گوهايشان آن را نشان مرگ وى تلقى مىكردند، به
نزديكانش گفت: چشمهايم را سرمه بكشيد و سرم را روغن بماليد، چنين كردند و چهرهاش
را با روغن براق نمودند. سپس برايش بسترى آماده كردند و او نشست و گفت: مرا تكيه
دهيد و سپس گفت: به مردم اجازه بدهيد بيايند و ايستاده بر من سلام كنند؛ و هيچ كس
حق نشستن ندارد. مردم مىآمدند و سلام مىكردند و چون او را سرمه كشيده و روغن
ماليده مىديدند، با خود مىگفتند: مردم فكر مىكنند كه او مردنى است در حالى كه
از همه سالمتر است. هنگامى كه مردم از پيش او رفتند گفت:
و تجلدى
للشامتين أريهم أنى لريب الدهر لا أتضعضع
وَ
إِذ المنية أنشبت اظفارها ألفيت كل تميمة لا تنفع
شكيبايى من در برابر ملامتگران از آن
روست؛ تا به ايشان نشان دهم كه از مصايب و گرفتارى روزگار متزلزل نمىشوم. و آن
گاه كه مرگ چنگال خود را در كالبد كسى فرو برد؛ خواهى ديد كه هيچ افسونى سود
نخواهد داشت.
گويند او به بيمارى سل دچار بود و در
همان روز مرد. [3]
معاويه در نيمه ماه رجب هلاك شد. اول
رجب و هشت روز مانده از رجب نيز گفته